تقدیم به مامان دونه برفی...
«سه شنبه 30 دی ماه 93 بود
از مامانم پرسیدم حالت خوبه ؟
گفت خوبم مامان جان.. خوب خوب هیچیم نیست.
هنوز اول بهمن 93 سپیده نزده بود که فهمیدم مادرها تنها دروغگوهایی هستند که خدا دوسشون داره…»
هرچند کمی دیر شده اما این پست و شعری که در ادامه ی مطلب هست رو تقدیم می کنیم به مامان دونه برفی عزیز که مدتی پیش مادر گرامیشون رو از دست دادند و ما از حالشون غافل موندیم...
برای شادی روح این بانوی بزرگوار فاتحه ای همراه با ذکر صلوات قرائت بفرمایید
ایام فاطمیه نزدیکه مامان عزیز دونه برفی، دلتون رو بسپارید به حضرت زهرا سلام الله علیها و ازش بخواید که آرومش کنه و توان تحمل این غم رو بهتون بده ان شاالله
اگه فرصت کردید به این دو تا مطلب هم یک سری بزنید شاید کمکی باشه براتون:
چگونه با غم عزیزان از دست رفته کنار بیایم؟...
نحوه برخورد با کودک در مرگ عزیزان (گفتگو با مشاور)
امیدواریم دوباره بتونیم مامان دونه برفی صبور و مقاوم و پر انرژی رو ببینیم...
رفت از برم سروی گران ،کز رفتنش اشکم روان
سوز وداعش هر زمان، تا استخوانم میرود
او زهره و من مشتری، او گوهر انگشتری
افسوس از آن انگشتری، کز دست آنم میرود
ای آفتاب ای آفتاب، بر جسم من دیگر متاب
زیرا که مادر چون گلی، از گلسِتانم میرود
من بر شتر او ساربان، میرفتمی با همرهان
این ناقه در گِل مانده و، آن ساربانم میرود
پر میزند سوی جنان، در وصف نآید آن زمان
خواهم چو توصیفش کنم، شرح از بیانم میرود
تاریک گردد آسمان ،اشکم چکد بر حلتان
چون اختر تابندهای، از آسمانم میرود
گویی که خورشید جهان، بر بسته رخت از آسمان
بی روی او سرما چنان، تا عمق جانم میرود
چون لالهای دامن کشان، رفت و نماند از او نشان
گویی نشان او چنان، تیر از کمانم میرود
هر صبح و شام و هر سحر، جویم کزو گیرم خبر
هر لحظه نامش بیگمان، اندر زبانم میرود
من مست و شیدایش بُدم، پنهان و پیدایش بُدم
چون کرد رو از من نهان، روح از روانم میرود
از هجر مادر ناگهان، قامت شده همچون کمان
اشکم چو بارانم روان، از دیدگانم میرود
«سیمرغ» اگر داری نشان، زان مادر شیرین بیان
تنها نهادم گو چرا، از کاروانم میرود
دوستان عزیز برای مامان پریسای گل هم دعا کنید ظاهرا مجددا یکی از بخیه هاشون عفونت کرده و دوباره عمل کردن و هنوز در بیمارستان بستری هستن دعا کنید زودتر خوب بشن و دل کوچیک پریسا جان هم شاد بشه