مدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــامدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

مــدرســـه ی مــامــان هـا

اینجا برای تربیت فرزندانمان همگی هم معلم هستیم هم شاگرد!

عهد آسمانی؛ قسمت دوازدهم

1392/8/16 7:20
نویسنده : یه مامان
2,782 بازدید
اشتراک گذاری

سيماى مولا، زيباتر شده است. تاج ولايت كه بر سر اوست بر جلال او افزوده است .پيامبر از خيمه بيرون مى آيد تا لحظاتى ديگر مراسم بيعت با على(ع) شروع مى شود .

پيامبر هنوز بالاى منبر است او نگاهى به مردم مى كند و مى گويد:

«اى مردم! اكنون وقت آن فرا رسيده است كه به من تبريك بگوييد زيرا خداوند ولايت و امامت را به عترت من داده است. از شما مى خواهم تا با على بيعت كنيد و به او با لقب «اميرِ مؤمنان» سلام كنيد. خدا مرا مأمور كرده است تا از شما براى ولايت على و امامانى كه بعد از او مى آيند و از نسل او هستند، اقرار بگيرم.»

همه مردم به چهره پيامبر چشم دوخته اند، آنها مى دانند كه پيامبر منتظر شنيدن جواب آنهاست. براى همين آنها يك صدا جواب مى دهند:

«ما سخن تو را شنيديم و به امامت و ولايت على و فرزندان او اقرار مى كنيم.»

اكنون پيامبر و على(ع) از منبر پايين مى آيند .

پيامبر مى خواهد مراسم بيعت با على(ع)به صورت رسمى باشد براى همين دستور مى دهد تا زير سايه درختان ، خيمه اى بر پا كنند .

آيا مى دانى اين خيمه براى چيست؟

اين خيمه سبز ولايت است !

بيا من و تو هم كمك كنيم تا اين خيمه برپا شود.

پيامبر از على(ع) مى خواهد تا در اين خيمه بنشيند و مردم براى بيعت نزد او  بروند .

على(ع) وارد خيمه مى شود. خيمه ولايت چه حال و هوايى دارد !

پيامبر وارد خيمه ولايت مى شود و كنار على(ع)مى ايستد، گويا پيامبر كار مهمّى با او دارد .

آيا مى دانى در ميان عرب رسم بر اين است كه وقتى مى خواهند رياست شخصى را بر قومى اعلام كنند بر سر او عمامه مى بندند؟

پيامبر هم عمامه مخصوص خود را به عنوان تاج افتخار بر سر على(ع)مى بندد. نام اين عمامه سحاب است.

سيماى مولا، زيباتر شده است. تاج ولايت كه بر سر اوست بر جلال او افزوده است .پيامبر از خيمه بيرون مى آيد تا لحظاتى ديگر مراسم بيعت با على(ع) شروع مى شود .

آنجا را نگاه كن!

در اين ميان گروهى از بزرگان قريش به سوى پيامبر مى آيند و به پيامبر مى گويند :

«اى رسول خدا ! تو مى دانى كه اين مردم تازه مسلمان شده اند و هنوز رسم و رسوم دوران جاهليّت را فراموش نكرده اند، آنها هرگز به امامت پسر عمويت على، راضى نخواهند شد براى همين ما از تو مى خواهيم تا شخص ديگرى را براى رهبرى انتخاب كنى!»

پيامبر رو به آنها مى كند و مى گويد:

« ولايت و رهبرى على به انتخاب من نبوده است كه اكنون بتوانم از اين تصميم برگردم.  اين دستورى است كه خدا به من داده  است.»

بزرگان قريش وقتى اين سخن را مى شنوند به فكر فرو مى روند .

در اين هنگام ، يكى از آنها رو به پيامبر مى كند و مى گويد : «اى پيامبر ! اگر مى ترسى مخالفت خدا را بكنى و على را بر كنار كنى بيا و يكى از بزرگان قريش را در رهبرى با على شريك كن.»

پيامبر از قبول اين كار خوددارى مى كند. امر امامت و ولايت به دست خداست. اگر خدا مى خواست براى على در امر امامت شريكى قرار مى داد!

اين مردم نمى دانند كه ولايت و امامت چيزى بالاتر از يك حكومت ظاهرى است. ولايت ، يك مقام خدايى است كه فقط خدا آن را به هر كس كه بخواهد مى دهد .

بزرگان قريش با نااميدى خيمه پيامبر را ترك مى كنند .

آنجا را نگاه كن !

مردم آماده شده اند تا مراسم بيعت را انجام دهند. سلمان ، مقداد ، ابوذر و عمّار را ببین؛ آنها در اوّل صف ايستاده اند .

همه دوستان امامت امروز خوشحال هستند. به راستى كه امروز روز عيد است .

مردم خود را براى بيعت با على(ع) آماده مى كنند، در اين ميان ، چشم من به دو نفر مى افتد؛ آنها وقتى با پيامبر روبرو مى شوند سؤال مى كنند:

«آيا دستور خدا اين است كه ما بايد با على بيعت كنيم يا اين خواسته خود توست ؟!»

پيامبر در جواب مى گويد : «اين دستور خداست.»

بعد از شنيدن اين سخن ، آن دو نفر نيز خود را براى بيعت آماده مى كنند .

همسفر خوبم، بيا تا ما هم با مولاى خود بيعت كنيم .من مى خواهم بروم تا ببينم اوّلين كسى كه با على(ع)بيعت مى كند كيست؟!

آيا تو هم با من مى آيى؟

يك صف طولانى اينجاست، مردم مى خواهند با مولا و آقاى خودشان بيعت كنند .

من جلو مى روم، به طرف ابتداى صف!...

دو نفر در اوّل صف ايستاده اند تا می خواهم اسم آنها را سؤال كنم آنها وارد خيمه ولايت مى شوند!

صداى آنها به گوشم مى رسد : «سلام بر تو اى امير مؤمنان.» سپس آنها با على(ع) بيعت مى كنند و با صداى بلند مى گويند : «خوشا به حال تو اى على! به راستى كه تو مولاى ما و مولاى همه مردم شدى 

آيا شما آن دو نفر را مى شناسيد؟

بايد صبر كنيم تا آنها از خيمه بيرون بيايند .

ــ ببخشيد ، آيا مى شود شما خودتان را معرّفى كنيد؟

ــ چطور شما ما را نمى شناسيد؟! من عُمَر بن خطّاب هستم اين هم ابوبكر است، ما اوّلين كسانى هستم كه با على(ع) بيعت كرده ايم!!!

خيلى ها دلشان مى خواست كه آنها اوّلين نفر باشند ولى ما گوى سبقت را از همه ربوديم !

امّا من فكر مى كنم اصلاً مهم نيست نفر اوّلى باشى كه بيعت مى كنى  یا نفر آخر

مهم اين است كه اوّلين نفرى كه بيعت خود را مى شكنى، نباشى!!

اگر بتوانى به پيمان خود وفادار بمانى هنر كرده اى...

 روز هجدهم ماه ذى الحجّه از همان ابتداى تاريخ ، روز مقدّسى بوده است .

آيا مى دانى كه همه پيامبران وقتى مى خواستند جانشين خود را معرّفى كنند در روز هجدهم ماه ذى الحجّه اين كار را انجام مى دادند ؟

امروز روزى است كه دين خدا كامل شده است ، آيا ما نبايد شاد باشيم؟

به نظر من كه عيد واقعى امروز است. هيچ روزى به بزرگى امروز  نمى رسد...

آنجا را نگاه كن! چرا اين ها خاك بر سر خود مى ريزند؟

اين ها چه کسانی هستند؟ امروز كه روز سرور و شادى است! چرا اين چنين مى كنند؟!!!

اينها همه شيطان هاى زمين هستند كه وقتى فهميده اند كه پيامبر على(ع)را به عنوان جانشين خود معرّفى كرده است ناراحت شده اند و براى همين خاك بر سر خود مى ريزند. امروز براى آنها روز غصّه است .

آنها نزد رئيس خود ابليس، جمع مى شوند. ابليس به آنها نگاه مى كند و به آنها مى گويد :

«چه شده است؟ چرا خاك بر سر خود مى ريزيد؟»

آنها جواب مى دهند :

«مگر نديدى كه محمّد ، ولايت على را براى همه اعلام كرد و همه مردم با على بيعت مى كنند؟»

ابليس خنده اى مى كند و مى گويد :

« ناراحت نباشيد در ميان اين جمعيّت عدّه اى هستند كه قول داده اند به بيعت امروز خود وفا دار نمانند! »

شيطان از پيمانى كه عدّه اى از بزرگان قريش در داخل كعبه بسته اند خبر دارد او مى داند كه آنها تصميم گرفته اند بعد از وفات پيامبر نگذارند حكومت به دست على(ع) بيفتد ...

درست است كه امروز اين گروه نمى توانند در اين اجتماع باشكوه كارى بكنند و به ظاهر با على(ع)بيعت كرده اند، امّا عشق به رياست آنها را به شكستن اين پيمان وادار مى كند ...

شيطان هم براى اين كه حكومت عدالت محور على(ع) برپا نشود همه سعى و تلاش خود را خواهد کرد!

آنجا را نگاه كن !

يك نفر با سرعت از جمعيّت دور مى شود حدس مى زنم او نمى خواهد با على(ع)بيعت كند .

بعد از لحظاتى او را مى بينم كه به سوى خيمه پيامبر مى آيد .

به راستى چه شده است ، چرا او برگشته است؟

وقتى او با پيامبر روبرو مى شود چنين مى گويد :

«من داشتم از اينجا مى رفتم و نمى خواستم با على بيعت كنم ناگهان به سوارى برخوردم كه صورتى زيبا داشت و بسيار خوشبو بود او به من گفت كه هر كس از بيعت غدير، خوددارى كند يا كافر است يا منافق... براى همين بود كه من بازگشتم تا با على بيعت كنم.»

پيامبر لبخندى مى زند و مى گويد :

«آيا آن سوار را شناختى؟ او جبرئيل بود كه تو را به بيعت با على تشويق كرد.»

خداوند در مقابل دسيسه هاى شيطان فرشتگان خود را مى فرستد تا مردم را به راه راست هدايت كنند .

اكنون نوبت آن است كه زنان با على بيعت كنند پيامبر دستور مى دهد تا همسران او هم با على(ع) بيعت كنند .

به دستور پيامبر ظرف آبى را مى آورند و پرده اى بر روى آن مى زنند .

زنان در آن سوى پرده دست خود را در آن آب مى نهند و على(ع)هم در سوى ديگر پرده دست خود را در آب مى گذارد و به اين روش آنها هم با امام خود بيعت مى كنند ...

 نگاه كن ، حَسّان ، شاعر توانمند عرب به سوى پيامبر مى آيد .

وقتى او روبروى پيامبر قرار مى گيرد چنين مى گويد :

«اى رسول خدا ! آيا اجازه مى دهى شعرى را كه امروز در مدح على سروده ام بخوانم؟»

پيامبر لبخندى مى زند و به او اجازه مى دهد .

حَسّان سينه اى صاف مى كند و با صداى بلند شروع به خواندن مى كند :

يُناديهِم يَومَ الغَديرِ نَبيُّهُم

بِخُمّ وَاَكْرَمَ بِالنَّبيِّ مُنادِيا

يَقُولُ : فَمَن مَولاكُم وَوَليُّكُم؟

فَقالُوا وَلَم يَبدوا هُناكَ التَّعادِيا

إلهَكَ مَولانا وَأَنتَ وَليُّنا

وَلَن تَجِدَنْ مِنّا لَكَ عاصِيا

فَقالَ لَهُ : قُم يا عليُّ فَإنَّني

رَضيتُكَ مِنْ بَعْدي إماماً وَهادِيا

« پيامبر در روز غدير با امّت خويش سخن گفت و تو مى دانى هيچ سخنگويى گرامى تر از پيامبر نيست ، او از امّت خود پرسيد: «مولاىِ شما كيست؟»

همه مردم در پاسخ گفتند : «خدا و شما ، مولاى ما هستيد و ما همه ، گوش به فرمان تو هستيم»

پس پيامبر رو به على كرد(ع) و فرمود : «اى على ! از جاى خود برخيز كه من تو را امام و جانشين بعد از خود قرار داده ام»

شعر حسّان تمام مى شود ، پيامبر به او نگاه مى كند و مى گويد : «اى حسّان ، تا زمانى كه با شعر خود ما را يارى كنى از جانب فرشتگان يارى خواهى شد.»

به راستى كه هنر مى تواند حقيقت را ماندگار كند و تا قيامت، شعر حسّان از يادها فراموش نخواهد شد ، كاش من و تو هم با زبان عربى آشنايى بيشترى داشتيم و مى توانستيم زيبايى اين اشعار را بهتر درك كنيم .

اين شعر آن قدر در كام عرب ها، زيبا و دلنشين است كه ديگر ممكن نيست از ذهن ها پاك شود اين شعر در طول تاريخ همچون خورشيدى در آسمان ولايت خواهد درخشيد و روشنى بخش راه آزادگان خواهد بود .

كاش همه ما، اين شعر را حفظ مى كرديم... چون اين شعر، يكى از سندهاى ولايت و امامت است .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان پریسا
16 آبان 92 15:05
سلام وخسته نباشید.

فرا رسیدن ماه محرم رو به شما تسلیت میگم.


سلام مامان مهربون و سلامت باشید
ممنونیم، ما هم به شما و همه ی دوستداران حضرتش تسلیت عرض می کنیم.
مامان شبنم
16 آبان 92 16:32
سلام

مثل همیشه زیبا و دلنشین بود


سلام مامان مهربون
مامان پریسا
17 آبان 92 23:36
سلام
پست تولد 3 سالگی پریسا اماده شده .
خانم معلم های عزیز هم دعوت هستن. بفرمایید.


سلام مامان مهربون پریسای عزیز
تولد دخمل نازتون مبارک باشه. ان شاءالله سالیان دراز زیر سایه مامان بابای مهربونش باشه، و همگی زیر سایه ی امام زمان (عج) ،عمر باعزت داشته باشید.
این گلها تقدیم به پریسای عزیز
مریم(مامان روشا)
18 آبان 92 15:00