مدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــامدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

مــدرســـه ی مــامــان هـا

اینجا برای تربیت فرزندانمان همگی هم معلم هستیم هم شاگرد!

عهد آسمانی؛ قسمت دهم

1392/7/29 6:58
نویسنده : یه مامان
3,506 بازدید
اشتراک گذاری

آفتاب بر سر و صورت من مى تابد ، خوب است زير درختانِ كنار بركه بروم .

چه درختان سرسبز و بلندى !

اينها درخت مُغيلان است ، درختى بسيار بلند و خار دار كه كنار بركه هاى اين صحرا روييده است .

اين درختان با شاخه ها و برگ هاى انبوه خود ، سايبان خوبى براى مسافران هستند .

فضاى سايه اين درختان پر از بوته هاى خار شده است و ما نمى توانيم زير سايه آن استراحت كنيم .

شاخه هاى اين درختان هم بلند شده و بعضى از آنها به روى زمين رسيده است .

نگاه كن ! پيامبر هم به سوى اين درختان مى آيد ، او نگاهى به اين درختان مى كند و به فكر فرو مى رود .

آنگاه چهار نفر از ياران خود را صدا مى زند ، آيا آنها را مى شناسى ؟

سلمان ، مقداد ، ابوذر ، عمّار .

پيامبر از آنها مى خواهد تا بوته هاى خار زير اين درختان را از زمين در آوردند و شاخه هاى اضافى را قطع كنند .

آنها فوراً مشغول مى شوند ، ابتدا بوته هاى خار را از ريشه در مى آورند خارها به دست آنها فرو مى رود ، امّا دردى احساس نمى كنند ، زيرا با عشقى مقدّس كار مى كنند .

به راستى در اينجا چه خبر است؟

همسفرم !

بيا من و تو هم به كمك آنها برويم تا هر چه سريع تر ، سايبان اين درختان آماده شود  و زمين از خارها پاك شود .

بعد از لحظاتى ، زير درختان از بوته هاى خار خالى مى شود ، امّا اگر خوب نگاه كنى خارهاى زيادى، روى زمين ريخته است و ممكن است به پاى كسى برود .

پيامبر دستور مى دهد تا زير اين درختان جارو شود ، و مقدارى آب در آنجا پاشيده شود .

بيا سريع از گياهان بيابان جارويى بسازيم و اينجا را جارو كنيم .

عزيزم ! مى دانم خسته شده اى ، امّا تو به سفر عشق آمده اى ، بايد تحمّل كنى ، تو دارى به ميعادگاه غدير خدمت مى كنى !

وقتى پيامبر زير درختان غدير را نگاه مى كند ، لبخند زيبايى مى زند .

گوش كن ، اين سخن پيامبر است : «اكنون برويد و سنگ هاى بزرگ بيابان را جمع كنيد و در آنجا منبرى آماده كنيد

بلند شو ، رفيق! پيامبر مى خواهد مهم ترين سخنرانى خود را كنار غدير ايراد  كند .

معلوم مى شود كه اين سخنرانى بسيار مهم است كه پيامبر دستور داده اينجا اين قدر تميز و مرتّب شود .

سنگ ها از بيابان جمع مى شود و در زير يكى از درختان ، روى هم قرار مى گيرد .

هنوز ارتفاع منبر آن طور كه بايد و شايد بلند نشده است ، به نظر شما چه كنيم ؟

ديگر در اين اطراف كه سنگى نيست !

اكنون، پيامبر دستور مى دهد تا جهاز و رواندازهاى شترها را جمع كنيم و بر روى سنگ ها قرار دهيم .

 سرانجام منبرى به ارتفاع يك انسان درست مى كنيم ، يك پارچه زيبا بر روى آن مى كشيم تا اين منبر زيبا و دلنشين باشد ، خوب است پارچه اى هم پشت منبر نصب كنيم تا مانع تابيدن آفتاب باشد .

ديگر اذان ظهر نزديك است ، پيامبر دستور مى دهد همه مردم در نماز شركت كنند .

مردم از آب زلال بركه ، وضو مى گيرند و صف هاى نماز را تشكيل مى دهند ، آنهايى كه زودتر آمده اند در سايه درختان قرار مى گيرند ، معلوم است كه اين جمعيّت 120 هزار نفرى در زير سايه اين درختان جاى نمى گيرند .

كسانى كه ديرتر آمده اند در زير آفتاب قرار مى گيرند ، زمين خيلى داغ است ، آنها مجبور مى شوند تا عباى خود را زير پاى خويش پهن كنند .

همه مسلمانان در صف هاى منظّم ايستاده اند و منتظرند ظهر بشود تا با پيامبر نماز بخوانند .

آنها مى دانند كه پيامبر مى خواهد برايشان سخنرانى مهمّى بكند.

در اين ميان به پيامبر خبر مى رسد كه عدّه اى از مردم از جمعيّت فاصله گرفته اند و در اين اجتماع بزرگ شركت نكرده اند .

خدايا! مگر آنها سخن پيامبر را نشنيده اند كه همه بايد براى نماز جمع شوند؟!

آرى ، فرستادگان پيامبر بارها و بارها در ميان جمعيّت اعلام كرده اند كه همه بايد در نماز شركت كنند .

آنها از بزرگان قريش هستند ، پس چرا آنها از مسلمانان جدا شده اند؟

من فكر مى كنم كه آنها فهميده اند پيامبر امروز چه هدفى دارد، براى همين مى خواهند بهانه اى براى فرداى خود داشته باشند.

چه بهانه اى بهتر از اينكه بگويند ما سخنان پيامبر را در روز غدير نشنيديم ؟ !

همسفرم ! به نظر شما بايد چه كرد ؟

من به سمت آنها مى روم تا با آنها سخن بگويم ، امّا وقتى به آنها مى رسم ، مى بينم آدم هاى معمولى نيستند ، اينها بزرگان قريش هستند .

در اين ميان پيامبر على(ع) را به حضور مى طلبد و به او مى گويد : «على جان ! به سوى آن گروه برو و آنها را به سوى ما بياور

على(ع) حركت مى كند و به سمت آنها مى رود .

بعد از لحظاتى... همه آنها نزد پيامبر هستند .

نمى دانم چه مى شود كه آنها به اين زودى از تصميم خود منصرف مى شوند !

آنها از هيبت و شجاعت على(ع) مى ترسند ، مى دانند كه على(عدر اجراى دستور پيامبر كوتاهى نمى كند .

اكنون ديگر همه مسلمانان جمع شده اند و آماده خواندن نماز هستند .

پيامبر سجّاده خويش را كنار منبر مى گستراند و آماده نماز مى شود .

الله اكبر !

اين صداى اذان است كه به گوش مى رسد .

چه منظره زيبايى !

يك بِركه آب ، درختان با شكوه  و شكوه نماز جماعت!

 

اينجا غدير خم است ، ظهر روز هجدهم ماه ذى الحجّه ، سال دهم هجرى ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان شادی
29 مهر 92 16:00
سلام اومدم حالتونو بپرسم متاسفانه دایی مهربونم به رحمت خدا رفته چندروزی کمتر میتونم بهتون سربزنم


سلام مامان مهربون
خدا رحمتشون کنه... کاری که از دستمون بر میاد فاتحه نثار ایشونه، خدا به بازماندگانشون صبر بده
مامان پریسا
29 مهر 92 21:01
سلام
خسته نباشید


سلام مامان مهربون
سلامت باشید
مامان شبنم
30 مهر 92 12:54
سلام

انقدر این جمله رو گفتم میدونم تکراریه ولی حقیقتا زیبا و دلنشین بود



سلام مامان مهربون
سلامت باشید
مامان یاسمن و محمد پارسا
30 مهر 92 13:27
بسیار زیبا


مریم (مامان روشا)
1 آبان 92 14:57
ممنون



فهيمه
1 آبان 92 21:42
سلام بابت مطالب عالي و مفيدتون ممنون.خوشحال ميشم به وب ما هم سر بزنيد.


سلام مامان مهربون
ممنونیم از لطفتون
چشم