مدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــامدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

مــدرســـه ی مــامــان هـا

اینجا برای تربیت فرزندانمان همگی هم معلم هستیم هم شاگرد!

آموزش مهارت قصه گویی؛ گام پانزدهم

1392/6/3 6:23
نویسنده : یه مامان
3,432 بازدید
اشتراک گذاری

 

یکی از بهترین خاطرات من برمیگرده به وقتایی که کنار یه بچه کوچولو -مخصوصا تو سن حول و حوش 5 سالگی -نشستم و به شیرین زبونیش گوش کردم. اونقدر بامزه صحبت می کنن که آدم به وجد میاد باهاشون هم کلام بشه...پریسا دنیای شکلک ها http://www.sheklakveblag.blogfa.com/

درست حدس زدید، اینا رو گفتیم تا بگیم از این مرحله قصه گویی برای بچه های 4 تا 6 سال رو تمرین می کنیم. و جالب اینکه وقتی این پست رو آماده کرده بودیم، یکی از مامان های خوب مدرسه برامون قصه ای فرستاده بودند که دیدیم مصداق کامل این پست هست و مثال خوبی بود برای ما؛پریسا دنیای شکلک ها http://www.sheklakveblag.blogfa.com/ با این اوصاف بریم ببینیم این پست، چی از آب درمیاد...

کودکان چهار تا شش ساله می توانند مدت ها کنار شما بنشینند و به حرف ها، ماجراها و قصه هایی که شما برای آنان تعریف می کنید گوش بدهند. آنان می توانند در قصه گویی شما شرکت کنند ، نظر بدهند و حتی به شما بگویند چه قصه هایی برایشان تعریف کنید. در این بخش لازم است به نظرهای کودکان توجه کنید و در عین حال شیوه های قصه گویی را نیز جالب تر کنید.

 مامان یاسمن و محمد پارسا برامون یه قصه فرستادند که مثالی خوبی برای این قسمت هستش. بخونیم:

_________________________________________________________ 

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود یه دونه ی سفید رنگ کوچولویی بود که خیلی غمگین بود...

آخه می دونید چرا؟ چون اسمش رو نمی دونست...

یه روز فکر کرد که بره بگرده شاید بتونه اسمش رو پیدا کنه. همینطور که داشت می رفت رسید پیش خوشه ی گندم. گفت سلام، اسم شما چیه؟...

خوشه گندم گفت: سلام، من خوشه ی گندم هستم. دونه کوچولو گفت: تو به چه دردی می خوری؟

خوشه ی گندم گفت من رو می چینند بعد دست چین می کنند و می برنم آسیاب تا اسیابم کنن (اینجا از یاسمن پرسیدم گندم که آسیاب یشه چی میشه و اونم درست جواب داد)

بعد آرد میشم و نانوا از آردم نون می پزه (اینجا ازش خواستم اسم نونها را بگه) نون سنگگ .نون لواش. بربری تافتون... تازه از آرد من استفاده های دیگه هم می کنند مثلا شیرینی می پزند کلوچه می پزند...

دونه کوچولو گفت: من که این چیزا که گفتی رو ندیدم اما چون منم مثل تو کوچولو هستم و شکل توام پس من هم گندمم!... گندم گفت: نه، تو مثل من بلند هستی اما من رنگم زرده تو سفیدی؛ من وسط دونم شیار داره اما تو نداری؛ پس تو گندم نیستی...

دونه کوچولو ناراحت شد و گفت: پس من چی هستم؟ گندم گفت نمی دونم، برو جلوتر شاید کسی رو دیدی و بهت گفت که کی هستی. دونه کوچولو ناراحت داشت می رفت که رسید به یه گل سرخ. سلام کرد و گفت: تو کی هستی؟ گل سرخ گفت: سلام من گل سرخم. دونه کوچولو گفت: به به، چه بوی خوبی داری. گل سرخ گفت: ممنونم. دونه کوچولو گفت: تو به چه دردی می خوری؟...

 گل سرخ گفت: (اینجا دوباره از یاسمن پرسیدم مامان جان گل سرخ به چه دردی می خوره؟ یاسمن گفت ازش گلاب درست می کنند از گلابم شربت درست می کنند) ما رو بیشتر تو شهر کاشان میچینند بعد میبرند می جوشونند و از ما گلاب می گیرند؛ به خاطر همون بوی خوبی که گفتی داریم.

دونه کوچولو که خیلی خوشش اومده بود گفت: منم دونه ی گل سرخ هستم. گل سرخ مهربون خندید و گفت: نه عزیزم، تو رنگ دونه های من نیستی. (رنگ دونه گل سرخ رو نمی دونستم چه رنگیه یاسمن ازم پرسید مامان رنگ دونه گل سرخ چه جوری گفتم: نمی دونم مامان، ولی فکر کنم زرد یا کرم باشه اما بذار برات می پرسم) یکم برو جلوتر اونجا یه درخت دانا هست از هر کی بپرسی نشونت می ده اون حتما کمکت می کنه...

دونه کوچولو رفت بازم غمگین بود یه دفعه چشمش افتاد به یه درخت گفت: سلام . درخت جواب داد و گفت:سلام دونه کوچولو پرسید: تو درخت دانا هستی؟ درخت گفت: بله ؛ دونه کوچولو خوشحال شد و گفت: من نمی دونم کی هستم! تو می دونی من دونه ی چی هستم؟ درخت گفت: بله که میدونم، دونه کوچولو هیجان زده شد و گفت: حتما منم یه درختم که شما اسم من رو می دونید...

درخت بلند بلند شروع کرد به خندیدن و گفت: نه عزیزم شما درخت نیستی. دونه ی ما قهوه ای رنگه ما رو از توی جنگل می برند بعد میبرند (اینجا باز هم از یاسمن پرسیدم از چوب درخت چی درست می کنند؟مامان شما به دونه کوچولو بگو؛ اونم با خوشحالی گفت در و تخته و صندلی و میز تخت خواب) از ما در و پنجره و میز و خیلی چیزهای دیگه درست می کنند. تازه دفتر و مداد هم از ما درست می کنن.

همه ی آفریده های خدا به درد می خورند؛ خدای مهربون هیچ چیز رو بدون استفاده نیافریده و اما شما...

از شما برای مهمونی ها استفاده میشه، می پزنتون با زعفران و زرشک تزئینتون می کنن؛ شما رو بیشتر تو شهرهای شمال می کارند (اینجا از یاسمن پرسیدم مامان اون چیه؟ همون که سفیده روش زعفرون می ریزند و زرشک بعد با خورشت می خورند؟ گفت آهان مامان برنجه از خوشحالی که فهمیده کلی برا خودش دست زد)

دونه کوچولو گفت: خدا رو شکر بالاخره فهمیدم اسمم چیه... دونه کوچولو دیگه غمگین نبود؛ خوشحال و خندان با راهنمایی درخت دانا رفت به طرف شالیزار برنج.

قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید رفتیم بالا دوغ بود اومدیم پایین ماست بود قصه ما راست بود. 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

زینبی
3 شهریور 92 9:37
قصه ی جالبی بود.


بله خیلی قصه ی جالب و خلاقانه ای بود ما هم از مامان عزیز یاسمن و محمدپارسا ممنونیم
مامان شبنم
3 شهریور 92 10:18
سلام

ممنون از مطالب مفیدتون ...

شکلکایی که میذارید خیلی بامزه هست ...

داستانه هم جالب بود منم داشتم میخوندم دونه فهمید برنجه تو دلم ذوق کردم


سلام مامان عزیز شبنم
ما هم از حضور گرم و همیشگیتون در مدرسه ممنونیم تمام تلاش ما در هرچه جذاب تر کردن مطالب مدرسه هست خوشحالیم که مورد پسند شما قرارگرفته شما که کلی ذوق کردید حاا حساب کتید یاسمن جون چقدر ذوق زده شده و بچه ها چه حس خوبی بهشون دست میده با این مدل قصه ها
باز هم ممنون مامان یاسمن عزیز، باز هم منتظر شنیدن قصه های شما و البته مامان های دیگه هستیم
مامان یاسمن و محمد پارسا
3 شهریور 92 10:24
ممنونم از نظرلطفتون


خواهش میکنیم. ما از شما ممنونیم که وقت گذاشتید و قصه رو برامون نوشتید
مامان پریسا
3 شهریور 92 10:27
دست مامان یاسمن جون و همچنین شما درد نکنه



مامان پریسا
3 شهریور 92 10:29
درسته که این جور قصه ها رو بچه های 4 تا 6 سال درک میکنن . ولی فکر میکنم اگر ساده تر بشن برای بچه های کوچکتر هم قابل استفاده میشن...
ایده ی بسیار خوبی بود.


بله همینطوره مامان عزیز پریسا
خوشحال میشیم اگه از این مدل قصه ها برای دختر گلتون گفتید برای ما هم بفرستید
مریم (مامان روشا)
5 شهریور 92 13:19
اینجا برای من با توجه به جوابهای یاسی جون یه سوال پیش میاد که یاسمن جون چند سالشونه!؟


تا این لحظه 4 سال و 5 ماه و 26 روزشونه. با آرزوی سلامتی برای یاسمن جون و همه ی بچه های عزیز
مریم (مامان روشا)
5 شهریور 92 13:23
مرسی که تو این رده سنی قصه میذارید برای م که خیلی مفیده
حالا روشا تازگیا خودش سوژه قصه رو انتحاب میکنه!مثلا همین پریشب گفت در مورد کمد برام قصه بگو....یا یه اسم میگه و میخواد با اون قصه براش بگم....بعدشم تشکر میکنه میگه خیلی جالب بود!!!
آخرسرم که میگم قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید ،کلی باهاش درگیره که چرا قصه ی ما تموم شده ولی هنوز کلاغ به خونش نرسیده


خیلی عالیه! پس شما هم یه مهارت قصه گویی در منزل دارید، آفـــرین، خوب تمرین کنید که از پس امتحانا بربیایید
به روشاجون بفرمایید که این کلاغه از زمان بچگی های ما داره سعی می کنه به خونش برسه، ولی نمیرسه