مدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــامدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

مــدرســـه ی مــامــان هـا

اینجا برای تربیت فرزندانمان همگی هم معلم هستیم هم شاگرد!

تجربه ی موفق 11؛ بهترین روش برای به کارگیریِ دانسته هامون

1392/5/12 18:37
نویسنده : یه مامان
3,417 بازدید
اشتراک گذاری

  

در واقع این خاطره در رابطه با مادربزرگی موفق هست که با دید بازِ خودش نکته ای که به نظر کوچیک میرسه رو دیده و با زیرکی اون رو اصلاح کرده.

با هم بخونیم...

عزیز1 خیلی ریزبینه و با دقت به اتفاقات اطرافش نگاه می کنه. چند وقت پیش خونشون بودیم و دخترخاله های کوچیکم2 در حال بازی کردن بودند . یهو پای سها به صندلی خورد و افتاد زمین و کلی گریه کرد. هدیه که این صحنه رو دید برای التیام دادن به اون شروع کرد به زدن صندلی و گفت چرا پای سهای ما رو درد آوردی!!!

بعد از این حرکت من به حالت سوپرمن پریدم وسط ماجرا و گفتم : «اصلا درست نیست که اتفاقی که در اثر بی توجهیِ خودش بوده رو بندازی تقصیر صندلی ای که بی جونه». هدیه گفت: «می دونم، ولی می خواستم آرومش کنم». گفتم : «می دونم قصدت خیره، ولی این باعث میشه که بی توجهی هاشو بندازه گردن یه کس یا یه چیز دیگه، باید جور دیگه ای تسکینش بدی»

بیچاره هدیه! توی اون لحظه اصلا دقت نکردم که اون هم خودش نوجوونه و داره کاری که بزرگترها انجام دادند رو تکرار می کنه.

عزیز خانم، وارد عمل شد... رو به صندلی کرد و گفت : «ای صندلیِ بد، چرا پای سهای ما رو درد آوردی؟»

من خیلی تعجب کردم، یعنی عزیز با نظر من اینطوری داره مخالفت می کنه؟

همین طور که این افکار تو ذهنم می چرخید ، عزیز صداشو تغییر داد و رفت پشت صندلی –به حساب داشت از جانب صندلی حرف می زد-  و گفت: «خُب من چه تقصیری دارم که منو می زنید، من همینجا بودم، خود سها خانم باید حواسشو جمع می کرد و با دقت بیشتری بازی می کرد تا منو ببینه و به من نخوره، تازه من هم کلی پایه هام درد گرفت».

هدیه با خنده گفت : «بله سها جونی! بریم از دل صندلی در بیاریم و از این به بعد بیشتر مواظب باشیم».

من تازه دوزاریم افتاد که چرا اینجوری شد. خیلی برام جالب بود، عزیزکاری کرد که توی اون لحظه بدون اینکه به روحیه ی هدیه خدشه ای وارد بشه و اون رو متهم کنه به اون و سها همونی رو که من می خواستم بگم فهموند. تازه اینجوری فکر کنم تاثیرگزارتر هم بود.

اینجاست که فهمیدم با همه ی اطلاعاتی که در رابطه با اطرافمون و یا تربیت فرزند داریم اگه بدون فکر عمل کنیم نمی تونه به درد بخوره و البته تجربه و درایت هم ارزشمنده، بسیــــــــــــــــــــــــار.

____________________________

1)       عزیز همون مامان بزرگمه که ما بعنوان نوه ی ارشد عزیز صداش می کنیم، برای نوه های آخری مامانی شناخته شده است.چشمک

       2)       هدیه 11 سالشه و سها 2و نیم ساله است. 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

مامان آرشين
13 مرداد 92 0:53
دقت نظر و وارد عمل شدن عزيز قابل تقديره ...


این گل ها هم برای شما و هم برای همه ی عزیزهایی که ما مدیونشونیم
مامان ارمیا تپلی
13 مرداد 92 6:06
سلام عزیزم ارمیا جون تو مسابقه نی نی شکمو شرکت کرده و به رای شما نیز داره خواهش میکنم کد 538 رو به 20008080200 اس ام اس کنیدفقط تا عید فطز وقت داره از لطفتون ممنونم


سلام مامان مهربون
براتون آرزوی موفقیت داریم
شادی مامان شاران
13 مرداد 92 15:44
آفرین به عزیز جون
نمیدونم چرا بعضی وقتها ما دلمون میخواد بچه هامونو اختصاصا خودمون تربیت کنیم درسته ولی چه بسا ماهم اشتباهاتی داشته باشیم عزیزجونیا تدبیرشون از مابیشتر باشه
مرسی ازشــــــــــــــما


خدا همه ی عزیزجونیا رو به هممون ببخشه!
ممنون از همراهی و حضور شما

مامان شبنم
13 مرداد 92 17:40
سلام به همه

متاسفانه منم این مشکل رو با بعضی بزرگترای دور و اطرافمون دارم این جور مواقع سعی میکنم شبنم رو دور کنم تا نبینه مثلا دارن زمین رو دعوا میکنن اونها هم میبینن بچه دور شده کوتاه میان ... ولی ممنون برای مواقع ضروری راه حل عزیز خیلی کاربردیه


سلام به شما مامان مهربون
خواهش می کنیم... به نکته ی خوبی اشاره کردید؛ اون هم برخورد با رفتارهای غلط بزرگترهاست. خیلی خوبه که مستقیم وارد عمل نمیشید و احترام اونا رو نگه می دارید.
مامان یاسمن و محمد پارسا
13 مرداد 92 18:19
افرین به عزیز جون خیلی راه حل خوبیه برا اینکه بچه ها حواسشون را جمع کنند ممنونم


ما هم از این عزیز جون زیرک و دانا و همه ی عزیزجون های مهربونی که با تجربیات خوبشون ما جوانترها رو راهنمایی می کنن ممنونیم
مامان پریسا
13 مرداد 92 23:16
بزرگترها برای ما یه گنج هستن. گاهی در نهایته درماندگی یه راه هلهایی بهمون میدن که یه دنیا ارزش داره.....

خدا همشونو سلامت نگه داره....

الهی آمــــــــین!
مامان علي خوشتيپ
14 مرداد 92 11:34
چه مامان بزرگ بامزه و عاقلي
دقيقا اين روشي بود كه من هميشه براي علي به كار ميبردم...يعني وقتي ميخورد زمين يا به جايي ديگه ميگفتم عزيزم دفعه ديگه حواستو بدي چيزيت نميشه(البته هيچ وقت از صندلي و زمين و ديوار و...طرفداري نكرده بودجالب بود)
ولي يه بار يه روانشناس اومد و همه كارهامو منكر شدو گفت ياد بگيريد از ماماناي قديمي...وقتي بچه زمين ميخورد زمينو ميزدن كه چرا بچمو اذيت كردي و از اين حرفا و استدلالا كه بچه احساس امنيت ميكنه!!!!من خوشم نيومد ...البته قبلا هم گفتم با خيلي نظرات روانشناسي مخالفم
الان كه اين پستو خوندم خيالم راحت شد كه مامان ظالمي نيستم
ممنون بابت مطلب مفيدتون

ما هم بیشتر با نظر شما موافقیم.
من هم وقتی سر دخترم به لبه ی میز می خوره، اول بغلش می کنم و نوازش های لازم رو انجام میدم، بعد وقتی آروم شد دستش رو می گیرم و میارم به لبه ی میز میذارم و میگم، مامان، ببین چقدر سفته، دستمون بهش میخوره درد داره، بعد دستش رو روی یه بالش میذارم و میگم ، ببین این چقدر نرمه، دست میذاریم درد نداره. بعد کلی با بالش بازی می کنیم و توی صورتش می زنم و انواع بازیها رو باهاش می کنم و کلی میخندیم و یادش میره ... البته شاید به نظر عده ای بچه اس و نمیفهمه و استدلال نمیشه برای این سن آورد ، ولی من به عینه دیدم تاثیرش رو.
نکته ای که جاش هست گفته بشه، اینه که بیشتر از هر کسی یه مادر می دونه توی شرایط خاص چه روشی رو برای بچه اش در پیش بگیره که مفید واقع بشه. بالاخره اون عادات و رفتارهای بچه اش رو بهتر از هر کس دیگه ای می دونه. فقط باید به نیرون مادرنه ای که توی وجودمون هست اعتقاد قلبی داشته باشیم و باور کنیم و در شرایط ویژه واقعا توکل کنیم، مطمئنا جواب میده.
مامان علي خوشتيپ
14 مرداد 92 11:39
يه تجربه هم بگم؟البته نمي دونم از نظر روانشناسي درسته يا نه؟ولي خيلي وقتا مفيد بوده:
بچه هاي امروزي رو كه ميشناسيد...تا يه چيزيشون ميشه زود ميزنن زير گريه...يا وقتي آروم هم ميخورن زمين و همه آخ و اوخ ميكنن تا يه ساعت گريه ميكنن ...
توي خانواده ما در اين زمانها دستهاي شفابخش من وارد ميشه
البته اينو بيشتر براي محمد سجاد پسر برادرم كه نازنازوئه اجرا ميكنم...ميگم بيا دستاي من يه نيرويي داره زود خوبت ميكنه و چنان بهش تلقين ميكنم كه درد رو فراموش ميكنه...جالبه ميگه عمه داره جاش گرم ميشه
حتي اگه محكم هم ضربه ديده باشه زود احساس آرامش ميكنه...براي خيلي بچه ها اينو اجرا كردم جواب داده...
حتي براي علي خودمون كه همه اعتقاد دارن خيلي پوست كلفته
نمي دونم اين روش درستيه يا نه؟


چه جالب! مامان من هم همین روش رو برای شاگرداش و ما اجرا می کرد. البته با اندکی تغییر... وقتی شاگرداش دلشون درد می گرفت مامانم می گفت بیا من دلت رو ماساژ می دم خوب میشی، مامان میگه چند دقیقه با دستام دلش رو ماساژ می دادم، بعد می گفت خوب شد خانم. جالبیش به اینه که بچه های کلاسهای دیگه که باخبر شده بودن از این شیوه ی درمانی هر وقت دلشون و یا سرشون درد می گرفت میومدن پیش مامان من و می گفتند و می دونستند که مامان من اون موقع با گرمای دستش اونا رو خوب می کنه.
البته استدلال مامان من این بود که این کار چند تا خصوصیت داره که اون دلایل باعث شفابخشی می شن:
1) بیشتر اوقات بچه ها برای جلب توجه ابراز درد می کنند و با این کار متوجه میشن که توجه معلمشون به اون هست و همین براش تسکینه.
2) از قدیم گفتند که از محبت خارها گل می شود؛ دلیل دیگه ی شفابخشیِ این روش اینه که بچه متوجه میشه که درد او برای معلم و یا بزرگترش اهمیت داره و او تلاش خودشو می کنه که او درد نکشه ، همین توجه ویژه و چاره جویی توسط بزرگترها براش تسکینه و حتی اگه دردی هم باشه تحت الشعاع محبت اطرافیان قرار می گیره.
3) و مورد سوم که خودتون هم اشاره کردید، شاید یه جور تلقین باشه. وقتی گرمای دست بزرگترشون رو روی بدنشون احساس می کنن تلقین میشه بهشون و درد رو احساس نمی کنن.
این هم از استدلال های مامان من.
در کل این روش اگه برا نشان دادن محبت باشه خیلی هم خوبه، ولی احساس می کنیم که گفتن اینکه دستم یه نیروی داره یه جورایی دروغه و وقتی بچه ها بزرگتر شدند و متوجه این امر شدند، کمتر روی آدم حساب باز می کنند. بهتر نیست که در این مواقع گفته بشه مثلا بیا من با دستم جای درد رو گرم کنم تا خوب بشه؟
البته منظور شما از نیرو، نیروی محبته دیگه. ولی بچه ها همون طور که در مجموعه «اهمیت مطالعه رشد و تکامل درک دینی» با هم دیدیم، آنچه را می بینند باور دارند.
ببخشید ، زیاد حرف زدیم، ممنونیم که تجربه ی خودتون رو بهمون گفتید.
براتون آرزوی موفقیت داریم و از حضور گرمتون تو مدرسه خوشحال میشیم.
مامان پریسا
15 مرداد 92 5:58
سلام
جواب کامنت شما رو برای مامان علی جون خوندم و خیلی برام جالب بود. اخه من هم برای پریسا همین کار رو انجام میدم البته روش ما به این صورته:
پریسا میگه مامان شکمم درد میکنه بیا ماساژ بده ... وقتی دارم ماساژ میدم میگه نه بخون برام...


منظورش از خوندن ، خوندنه حمد یا توحید یا صلوات فرستادنه....
البته فکر میکنم اینو از مامانم یاد گرفته ... و جالبه وقتی براش صلوات بفرستم یا سوره حمد بخونم و شکمشو ماساژ بدم سریع میگه مامان خوب شدم.


سلام مامان مهربون
واقعا چه روشی ام هست این روش، اتفاقا مامان من هم این ماساژ دادن رو به اندازه ی خوندن آیه الکرسی ادامه می داد و این باعث شد که ماها خیلی زود آیه الکرسی رو هم یاد گرفتیم. چون توی اون مدتی که در حال ماساژ دادن بود کار دیگه ای نمی کردیم، یعنی نمی تونستیم کار دیگه ای بکنیم.
خیلی خوشحالیم که مامان بامسئولیت و خوش فکری مثل شما از دوستان مدرسه ی مامان ها هستند.
آرزوی موفقیت برای شما و همه ی مامانهای مهربون داریم.
مامان مهربد
15 مرداد 92 15:09
مهربد یک سال و نیمشه و خیلی از واژه ها رو نمیفهمه که بخوام براش دردش رو آروم کنم ولی وقتی جاییش درد میگیره و به قول خودش آخ و بوو میشه فوری میاد به من اشاره میکنه که بوسش کن و منم اون محل ضربه دیده رو بوسش میکنم و میگم خوب شد و اونم انگار که نه انگار که تا حالا داشته نق میزده و گریه میکرده..
در کل روش بوسیدن جاییش که درد میکنه خیلی براش جواب میده
اینو هم بگم که بعد بوسیدن او هم حتما صورتمو میبوسه و با شعف تمام میره سراغ بازیش

آخــــــــــه! عزیزم!
چه روشی بامحبتی!
واقعا که بچه ها خیلی نیاز دارن به بوسیدن و رابطه ی عاطفی و لمسی بزرگترهاشون.
در واقع با این کارتون دو کار یه کار می کنید، هم تسکین درد و هم عشق مادرانه اتون رو نشون میدید.
براتون آرزوی موفقیت و سلامتی داریم
مریم (مامان روشا)
15 مرداد 92 17:30
چه عزیــــــــــــــــــــــزی
حالا برای ما برعکس بود...یعنی قدیمیامون وقتی میدیدن روشا به یه جایی خورده برای اینکه روشارو آروم کنن پدر میزو صندلیه رو در میاوردن و همیشه من و پدر مخالفت میکردیم تا اوناهم دیگه این کارونکردن



خب الحمدلله که کوتاه اومدن، البته باید بگیم که بعله واقعا این عزیز ماه و فرشته هستن
مامان اسرا و پارسا
30 مرداد 92 23:02
افرین به این عزیز با درایت ....
همیشه سایه اش بالای سر نوه هاش باشه ....


ممنونم مامان مهربون؛ خدا عزیزان شما رو هم براتون حفظ کنه