قصه ی مارتی موشه!
در يك روز آفتابى، مارتى موشه در حال برگشتن از مدرسه به خانه بود. در بين راه، مرتب، سنگى را با ضربههاى پا جلو مىانداخت...
در يك روز آفتابى، مارتى موشه در حال برگشتن از مدرسه به خانه بود. در بين راه، مرتب، سنگى را با ضربههاى پا جلو مىانداخت. سنگ كوچك پرتاب مىشد و مىغلتيد و مىايستاد تا دوباره، ضربهى ديگرى به آن بزند.
اما يك بار، مارتى بدون اين كه حواسش باشد، ضربهى محكمى به سنگ زد و آن را با شدت پرتاب كرد. سنگ به طرف يك خانه رفت و مارتى با وحشت به آن نگاه كرد. يك لحظه بعد، صداى شكسته شدن شيشهى پنجره بلند شد.
مارتى مىدانست كه اگر كسى در آن اطراف باشد، او به دردسر خواهد افتاد و مىدانست كه اتفاق بدى افتاده كه تقصير او بوده، اما از ماندن در آن جا وحشت داشت. نمىدانست چه كار بايد بكند. فقط شروع كرد به دويدن و تمام مسير باقى مانده تا خانه را دويد.
با خودش فكر كرد كه به يك نفر بگويد كه چه اتفاقى افتاده، اما هنوز، جرأت اين كار را نداشت.
مارتى از آن پنجرهى شكسته دور شده بود و هيچ كس نمىدانست كه او آن را شكسته. دليلى براى ترسيدن وجود نداشت. اما چيزى در درون مارتى به او مىگفت كه اين كار درستى نيست. او احساس بدى داشت و آن شب نتوانست خوب بخوابد.
وقتى مارتى از رختخواب بلند شد، هنوز ناراحت بود. او خجالت مىكشيد و بابت آن اتفاق پشيمان بود. بالاخره تصميم خودش را گرفت. او مىخواست برود و اشتباهش را اصلاح كند. مارتى مىدانست كه گفتن حقيقت ممكن است آسان نباشد، او بايد قوى مى بود.
بنابراين، موضوع را به پدر و مادرش گفت و توضيح داد كه چرا ترسيده و فرار كرده. همينطور گفت كه مىخواهد اگر بتواند اشتباهى را كه كرده، جبران كند و اگر چه پولى براى تعمير پنجرهى شكسته ندارد، اما سعى مىكند بعد از مدرسه كار كند تا پول كافى براى اين كار را به دست بياورد.
پدر و مادرش با وجودى كه فهميدند او چه اشتباهى كرده، خوشحال شدند كه او راست گفته و به اشتباهش پى برده است.
مارتى به آن خانه برگشت و از صاحب خانه، به خاطر اتفاقى كه افتاده بود، معذرت خواهى كرد و قول داد كه پول تعمير و عوض كردن شيشهى شكسته را بپردازد.
صاحب آن خانه به مارتى گفت كه او پسر شجاعى بوده كه براى عذرخواهى برگشته و دليلى نداشته كه با شكسته شدن شيشه، فرار كند.
مارتى فهميد كه بهتر است هميشه راستگو باشد و اگر كار اشتباهى كرد آن را جبران كند و سعى كند كه ديگر چنين اشتباهاتى را انجام ندهد.
گردآوری:گروه خانواده خوشبخت تبیان زنجان