قصه ی شیرینی سال نو!
سال نو نزدیک بود پیرمرد کفاش و همسرش در خانه نشسته بودند که صدای آواز بچه ها را از توی کوچه شنیدند. بچه ها شعر می خواندند و سال نو را به همه تبریک می گفتند...
در روزگار قدیم پیرمرد کفاشی بود که کفش می دوخت و می فروخت. او با همسر مهربانش در خانه ی کوچکی زندگی می کرد آن ها خیلی فقیر بودند.
ساال نو نزدیک بود پیرمرد کفاش و همسرش در خانه نشسته بودند که صدای آواز بچه ها را از توی کوچه شنیدند. بچه ها شعر می خواندند و سال نو را به همه تبریک می گفتند.
همسر کفاش آهی کشید و گفت:«اگر کمی روغن داشتیم شیرینی می پختم و به بچه ها می دادم...»
پیرمرد کفاش گفت:« غصه نخور! الان کفش هایی را که دوخته ام به شهر می برم و می فروشم. با پولش روغن می خرم و می آورم.»
بعد کفش ها را برداشت و به شهر رفت. هوا خیلی سرد بود. برف تندی می بارید. کفاش پیر در کوچه ها می گشت و داد می زد: « کفش، کفش های خوب، کفش های ارزان دارم!»
اما کسی از او کفش نخرید. همه به فکر جشن سال نو بودند. پیرمرد زغال فروشی از راه رسید. او هم نتوانسته بود زغال هایش را بفروشد. زغال فروش به کفاش گفت: « بیا جنس هایمان را با هم عوض کنیم. زغال های من مال تو و کفش های تو مال من!»
پیرمرد کفاش قبول کرد. کفش ها را داد و زغال ها را گرفت و به خانه برگشت. او ماجرا را برای همسرش تعریف کرد بعد هم گفت: « حالا ما این زغال ها را داریم و می توانیم با آن ها گرم شویم.»
آن ها با زغال ها آتشی روشن کردند و کنارش نشستند و مشغول حرف زدن شدند. یک دفعه پیرمرد گفت: « شاید همسایه ی ما هم زغال نداشته باشد و سردش باشد بهتر است کمی از این زغال ها را برای او ببری.»
همسرش گفت:« فکر خوبی است! الان می برم.»
بعد هم از جا بلند شد، کمی زغال در ظرفی ریخت و آن را برای همسایه برد و به خانه برگشت. مدتی نگذشته بود که در خانه ی آن ها به صدا درآمد، زن همسایه پشت در بود. او گفت: « دست شما درد نکند الان خانه ی ما با زغال های شما حسابی گرم شده است. من هم برای شما کمی روغن آورده ام تا برای روز عید شیرینی درست کنید.
پیرمرد کفاش و همسرش خوشحال شدند روغن را گرفتند و از همسایه تشکر کردند. پیرمرد کفاش به همسرش گفت: « حالا که آتش گرم است برویم و خمیر را آماده کنیم و شیرینی سال نو را بپزیم.»
آن ها شیرینی خیلی خوشمزه ای پختند و آن را به همه ی بچه ها دادند و سال نو را به آن ها تبریک گفتند.
منبع: ماه نامه ی رشد کودک – شماره 7