مدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــامدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

مــدرســـه ی مــامــان هـا

اینجا برای تربیت فرزندانمان همگی هم معلم هستیم هم شاگرد!

با کاروان عشق؛ قسمت پنجاه و هشتم

1390/12/22 15:15
نویسنده : یه مامان
3,716 بازدید
اشتراک گذاری

یزید می داند که دیگر ماندن اسیران در شام به صلاح او نیست، هرچه آن ها بیشتر بمانند خطر بیشتری حکومت او را تهدید می کند. اکنون باید آن ها را از شام دور کرد و به مدینه فرستاد...


یزید می داند که دیگر ماندن اسیران در شام به صلاح او نیست، هرچه آن ها بیشتر بمانند خطر بیشتری حکومت او را تهدید می کند. اکنون باید آن ها را از شام دور کرد و به مدینه فرستاد.

برای همین امام سجاد علیه السلام را به حضور می طلبد و به او می گوید: « ای فرزند حسین! اگر می خواهی می توانی در شام، پیش من بمانی و اگر هم بخواهی به مدینه بروی دستور می دهم تا مقدمات سفر را برایت آماده کنند.»

امام بازگشت به مدینه را انتخاب می کند؛ یزد دستور می دهد تا نعمان بن بشیر به قصر بیاید.

آیا نعمان بشیر را می شناسی؟...

او همان کسی است که قبل از ابن زیاد امیر کوفه بود، او کسی بود که وقتی مسلم به کوفه آمد هیچ واکنش تندی نسبت به مسلم انجام نداد.

آری، او سیاست مسالمت آمیزی داشت، اما یزید او را برکنار کرد و به جای او ابن زیاد را در کوفه به عنوان امیر منصوب کرد. نعمان بعد از برکناری از حکومت کوفه به شام آمده است.

یزید به نعمان رو می کند و می گوید: « ای نعمان بن بشیر! هرچه سریع تر وسایل سفر را آماده کن تو باید با عده ای از سربازان، خاندان حسین را به مدینه برسانی. لباس، غذا، آب، آذوقه و هرچه را که برای این سفر نیاز هست تهیه کن » این سربازان به همراه تو می آیند تا محافظ کاروان باشند.

یزید می ترسد که مردم، دور این خاندان جمع شوند. این سربازان باید همراه کاروان باشند تا مردم شهرها در طول مسیر نتوانند با این خانواده سخن بگویند.

آری باید هرچه زودتر این خانواده را از کشور شام بیرون کرد. نباید گذاشت مردم شام بیش از این با این خاندان آشنا شوند وگرنه حکومت بنی امیه برای همیشه نابود خواهد شد. باید هر چه زودتر سفر آغاز شود...

امام رو به یزید می کند و می فرماید: « ای یزید، در کربلا وسایل ما را غارت کرده اند. دستور بده تا آن ها را به ما برگردانند.»

آری، در عصر عاشورا خیمه ها را غارت کردند و سپاه کوفه هرچه داخل خیمه ها بود برای خود برداشتند؛ اما یزید پس از جنگ به ابن زیاد نامه نوشت و از او خواست تا همه ی وسایلی که در خیمه ها بوده است را به شام بیاورند.

یزید می خواست این وسایل را برای خود نگه دارد تا همواره نسل بنی امیه به آن افتخار کند و به عنوان یک سند زنده، گویای پیروزی بنی امیه بر بنی هاشم باشد.

یزید در جواب می گوید: «ای پسر حسین! آن وسایل را به شما نمی دهم. در مقابل حاضر هستم که چند برابر آن پول و طلا به شما بدهم.»

امام در جواب او می فرماید: « ما پول تو را نمی خواهیم، ما آن وسایل را می خواهیم چرا که در میان آن وسایل مقنعه و گردنبند مادرم حضرت زهرا بوده است.»

یزید سرانجام برای این که امام سجاد علیه السلام حاضر شود شام را ترک کند، دستور می دهد تا آن وسایل را به او بازگردانند.

شب است و همه ی مردم شهر در خواب هستند؛ اما کنار قصر یزید کاروانی آماده ی حرکت است.

یزید دستور داده است تا خاندان پیامبر در دل شب و مخفیانه از شام خارج شوند، او نگران است که اگر مردم شام بفهمند برای خداحافظی با این خانواده اجتماع کنند و بار دیگر امام سجاد علیه السلام سخنرانی کند و دروغ های دیگری از یزید را فاش کند.

آن روزی که مردم به این کاروان فحش و ناسزا می گفتند یزید در روز روشن آن ها را وارد شهر کرد و مدت زیادی آن ها را در مرکز شهر معطل کرد، اما اکنون که مردم شهر این خاندان را شناخته اند باید در دل شب سفرشان آغاز شود.

اکنون یزید نزد ام کلثوم، دختر علی علیه السلام می رود و می گوید: « ای ام کلثوم! این سکه های طلا مال شماست، این ها را در مقابل سختی ها و مصیبت هایی گه به شما وارد شده است از من قبول کن.»

صدای ام کلثوم سکوت شب را می شکند: « ای یزید! تو چقدر بی حیا و بی شرمی ... برادرم حسین را می کشی و در مقابل آن سکه ی طلا به ما می دهی؟ ما هرگز  این پول را قبول نمی کنیم.»

یزید شرمنده می شود و سرش را پایین می اندازد و دستور حرکت می دهد. کاروان شهر شام را ترک می کند شهری که خاندان پیامبر یک ماه و نیم در آن جا زجر  کشیدند و رنج را تحمل کردند.

این شهر خاطره های تلخی برای این مسافران داشت، اکنون آنها باز می گردند ولی رقیه همراه آنان نیست.

آن ها یک یادگار برای مردم این شهر باقی گذاشتند...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مریم(مامان روشا)
22 اسفند 90 16:53




مامان پریسا
24 اسفند 90 17:41



مامان علي خوشتيپ
25 اسفند 90 13:41