مدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــامدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

مــدرســـه ی مــامــان هـا

اینجا برای تربیت فرزندانمان همگی هم معلم هستیم هم شاگرد!

با کاروان عشق؛ قسمت چهل و نهم

1390/11/26 15:15
نویسنده : یه مامان
3,404 بازدید
اشتراک گذاری

خلاصه: عصر روز يازدهم محرّم است عمرسعد دستور داده كه همه كشته ‏هاى سپاه كوفه جمع‏ آورى شوند تا بر آنها نماز خوانده و به خاك سپرده شوند، امّا پيكر شهدا همچنان بر خاك گرم كربلا افتاده است. عمرسعد دستور مى‏ دهد تا سر از بدن همه شهدا جدا كنند و آنها را بين قبيله ‏هايى كه در جنگ شركت كرده ‏اند تقسيم كنند. كاروان بايد زودتر حركت كند. فردا در كوفه جشن بزرگى برگزار مى‏ شود، آنها بايد فردا در كوفه باشند...

 سپاه عمرسعد به سوى كوفه حركت كرده است. ديگر هيچ كس در كربلا باقى نمى ‏ماند.

 پيكر مطهر امام حسين ‏عليه السلام و ياران باوفايش، روى خاك افتاده است و آفتاب گرم كربلا بر بدن‏ ها مى ‏تابد. تا غروب آفتاب يازدهم چيزى نمانده است.

 با رفتن سپاه عمر سعد، طايفه ‏اى از بنى ‏اَسَد كه در نزديكى ‏هاى كربلا زندگى مى ‏كردند، به كربلا مى ‏آيند و مى‏ خواهند بدن ‏هاى شهدا را دفن كنند.

 آنها اين بدن ‏ها را نمى ‏شناسند. امّا كبوترانى سفيد رنگ را مى ‏بينند كه در اطراف اين شهدا در حال پرواز هستند.

به راستى، كدام يك بدن امام است؟...

بنى‏ اسد متحيّر هستند كه چه كنند؟ ولى مگر نه اين است كه پيكر امام را بايد امام بعدى به خاك بسپارد؟

اين يك قانون الهى است.

ولى امام سجّاد عليه السلام كه اكنون در اسارت است؟... به راستى، چه خواهد شد؟!

اين ‏جاست كه خداوند به امام سجّاد عليه السلام اجازه مى‏ دهد تا از قدرت امامت استفاده كند و به اذن خدا خود را به كربلا برساند و بر بدن پدر و ياران باوفاى كربلا، نماز بخواند و آنها را كفن نمايد و به خاك بسپارد.

حتماً مى ‏گويى، شهيد كه نيازى به كفن ندارد، پس چرا مى ‏گويى شهدا را كفن كردند؟

 آرى! شهيد نيازى به كفن ندارد و لباسى كه شهيد در آن به شهادت رسيده است، كفن اوست، امّا نامردان كوفه لباس شهدا را غارت كرده‏ اند و براى همين، بايد آنها را كفن نمود و به خاك سپرد...

امام سجّاد عليه السلام به راهنمايى بنى‏ اسد مى‏ آيد و آنها را در به خاك ‏سپارى شهدا كمك مى ‏كند.

نگاه كن! امام به سوى پيكر پدر مى ‏رود. او پيكر صد چاك پدر را در آغوش مى ‏گيرد و با صدايى بلند گريه مى ‏كند و بر بدن پدر نماز مى ‏خواند.

دست ‏هاى خود را زير پيكر پدر مى ‏برد و مى ‏فرمايد: «بسم اللَّه و باللَّه» و پيكر پدر را داخل قبر مى ‏نهد.

خداى من! او صورت خود را بر رگ ‏هاى بريده گلوى پدر مى ‏گذارد و اشك مى ‏ريزد و چنين سخن مى‏ گويد: «خوشا به حال زمينى كه بدن تو را در آغوش مى ‏گيرد. زندگى من بعد از تو، سراسر غم است تا آن روزى كه من هم به سوى تو بيايم.»

آن‏ گاه روى قبر پوشانده مى ‏شود و با انگشت روى قبر چنين مى ‏نويسد: «اين قبر حسينى است كه با لب تشنه و غريبانه شهيد شد.»

بنى اَسَد نيز همه شهداى كربلا را دفن كرده‏ اند.

خداى من! اين بوى عطر از كجا مى ‏آيد؟ چه عطر دل انگيزى!

اين بوى خوش از بدن آن شهيد مى ‏آيد...

اين بدن كيست كه چنين خوش‏ بو شده است؟

 - اى بنى ‏اسد! اين بدن جَوْن است، غلام سياه امام حسين ‏عليه السلام!

آری! همان كسى كه از امام حسين‏ عليه السلام خواست تا بعد از مرگ، پوستش سفيد و بدنش خوش‏بو شود...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان پریسا
26 بهمن 90 22:29
خوش به سعادتش.........


مریم(مامان روشا)
27 بهمن 90 15:31
ممنون


مامان علي خوشتيپ
28 بهمن 90 22:23
ممنون.موضوع جون رو نميدونستم


خواهش می کنیم
یک عدد مامان
30 بهمن 90 2:48
وای استاد ! خواهشا طولانی تر بنویسین !همچین با لذت و اشتیاق این پستهای کاروان عشق رو میخونم که دلم نمیاد تمومش کنم . خیلی زیبا مینویسید

قبل از هرچیز از همراهی شما با کاروان عشق سپاسگزاریم. چشم سعی می کنیم خیلی کوتاه ننویسیم البته یه نکته ای هم که هست اینه که بعضی وقتا این کاروان به جاهایی میرسه که وقتی مطلب کوتاه باشه تاثیرش در ذهن بیشتره و گاهی برعکس اگه وسط کار بریده بشه و طولانی نباشه حق مطلب ادا نمیشه و باید طولانی تر نوشته بشه. به هرحال ممنون از حوصله ای که به خرج می دید.
دعاش رو به جون نویسنده ی این مطالب کنید که خود ما هم از خوندن مطالب و قلم زیباشون خیلی استفاده کردیم