مدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــامدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

مــدرســـه ی مــامــان هـا

اینجا برای تربیت فرزندانمان همگی هم معلم هستیم هم شاگرد!

با کاروان عشق؛ قسمت سی و نهم

1390/10/29 15:39
نویسنده : یه مامان
3,755 بازدید
اشتراک گذاری

خلاصهروز عاشورا فرا رسیده استلشكر كوفه حركت مى‏ كند و رو به‏ روى لشكر امام مى ‏ايستدامام حسين ‏عليه السلام رو به سپاه كوفه مى ‏کند و از آنها می خواهد که در جنگ شتاب نكنند تا آن ها را نصيحت كند. اما انگار گوش های این مردم کر شده است و سخن حق را نمی شنوندیاران امام آماده اند تا یکی پس از دیگری جان خود را فدای امامشان کنند. آیا  ماجرای اَسْلَم  غلام امام حسین علیه السلام را شنیده ای...

تو اَسْلَم غلامِ امام حسين‏ عليه السلام هستى.

  تو از نژاد تُركى و افتخارت اين است كه خدمت‏ گذار امام حسين‏ عليه السلام هستى. همراه امام از مدينه تا كربلا آمده ‏اى و اكنون مى ‏خواهى جان خود را فداى ايشان كنى.

  دست خود را به سينه مى‏ گذارى و به رسم ادب مى ‏ايستى و اجازه ميدان مى‏ خواهى. در نگاهت يك دنيا التماس است. با خود مى ‏گويى: «آيا مولايم به من اجازه مى ‏دهد؟»

 امام نگاهى به تو مى ‏كند. مى ‏داند شوق رفتن دارى... و سرانجام به سوى ميدان مى ‏روى و فرياد مى ‏زنى: «أميرى حسينٌ و نِعمَ الأميرِ»؛ «امير من، حسين است و او بهترين اميرهاست»

  هيچ كس به زيبايى تو رَجَز نخوانده است. صدايت همه كوفيان را به فكر مى ‏اندازد. به راستى، آيا رهبرى بهتر از حسين هم پيدا مى ‏شود؟

  اى كوفيان، شما رهبرى يزيد را قبول كرده ‏ايد، امّا بدانيد كه در واقع در دنيا و آخرت ضرر كرديد، چرا كه نه دنيا را داريد و نه آخرت را. ولى آقاى من حسين است. او در دنيا و آخرت به من آرامش و سعادت مى ‏دهد.

  تو مى ‏غرّى و شمشير مى ‏زنى و همه از مقابل تو فرار مى ‏كنند. دشمن تاب شنيدن صداى تو را ندارد. محاصره ات مى ‏كنند و بر سر و رويت تير و سنگ مى ‏ريزند.

  تو را مى‏ بينم كه پس از لحظاتى روى خاك گرم كربلا افتاده‏ اى. هنوز نيمه جانى دارى. به سوى خيمه‏ ها نگاه مى ‏كنى و چشم فرو مى ‏بندى. گويى آرزويى در دل دارى كه از گفتنش شرم مى ‏كنى. آيا مى‏ شود مولايم حسين، كنار من هم بيايد؟

  صداى شيهه اسبى به گوش مى ‏رسد. خدايا! اين كيست كه به سوى من مى ‏آيد؟ لحظه ‏اى بى ‏هوش مى‏ شوى و سپس چشم باز مى ‏كنى و مولاى خود را مى ‏بينى!

  خدايا، خواب مى‏ بينم يا بيدارم؟ اين مولايم حسين‏ عليه السلام است كه سرم را به سينه گرفته است. اى تاريخ! بزرگوارى حسين‏ عليه السلام را ببين. امام، صورت خود را به صورت تو مى ‏گذارد!

 و تو باور نمى ‏كنى! خدايا! اين صورت مولايم است كه بر روى صورتم احساس مى‏ كنم.

  خيلى زود به آرزويت رسيدى و بهشت را لمس كردى! لبخند شادى و رضايت بر چهره‏ ات مى‏ نشيند. آخرين جمله زندگى ‏ات را نيز، مى‏ گويى: «چه كسى همانند من است كه پسر پيامبر صلى الله عليه و آله صورت به صورتش نهاده باشد».

  به راستى، چه سعادتى بالاتر از اينكه آفتاب، تو را در آغوش گرفته است و روح تو از آشيانه جان پر مى ‏كشد و به سوى آسمان‏ ها پرواز مى ‏كند.

 امام بين غلام و پسرش فرق نمى‏ گذارد و فقط در دو جا چنين مى‏ كند. يكبار زمانى كه به بالين على اكبر مى ‏آيد و صورت به صورت ميوه دلش مى ‏گذارد و اين‏جا هم كه صورت به صورت غلامِ تُرك خود مى ‏نهد و در واقع امام به ما مى ‏آموزد كه بهترين مردم با تقواترين آنهاست...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان پریسا
29 دی 90 18:04




تینا
29 دی 90 18:33



مریم(مامان روشا)
29 دی 90 23:55
مثل همیشه دردناک


بله، لحظه لحظه ی این واقعه ی عظیم جانسوزه
یک عدد مامان
30 دی 90 11:46
خیلی خوشحالم که سی و نه قسمت با کاروان عشق شما همراه بودم ، انقدر که شما جزئیات رو کامل و زیبا و قشنگ برامون گفتین که حد نداره ، خیلی خیلی ممنون استاد


ما هم از شما به خاطر همراهی صمیمانه تون کمال تشکر رو داریم مامان مهربون و نمونه