مدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــامدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

مــدرســـه ی مــامــان هـا

اینجا برای تربیت فرزندانمان همگی هم معلم هستیم هم شاگرد!

تربیت دینی 3؛ استفاده از ادبیات کودکانه و ملموس برای کودکان

1390/8/1 13:31
نویسنده : یه مامان
3,743 بازدید
اشتراک گذاری

در این سری مقالات سعی بر این است که چگونه به صورت ریشه ای به بیان مسایل دینی بپردازیم. در ادامه ی بحث به بررسی شرایط آموزش در 7 سال دوم می پردازیم.

با ما همراه باشید...

 

در مقاله ی قبل دیدیم که ایجاد مقدمات روحی در کودک چه تاثیر مهمی در گیراییِ مطالب دارد. اگر آن را مطالعه نفرمودید از «تربیت دینی 2؛ بسترسازی و ایجاد مقدمات روحی » بخوانید.

حال به بررسی جنبه ی دوم آموزش می پردازیم.

 ب) استفاده از ادبیات کودکانه و متناسب و ملموس برای کودک و نوجوان

در این آموزش ها یکسری مطالب را باید بطور مستقیم و با استفاده از کلام انتقال دهیم، نکته ای که در اینجا باید رعایت شود این است که باید از ادبیاتی استفاده کنیم که برای کودک ملموس و قابل فهم است. استخدام اینگونه کلمات به فهم هر چه بیشتر مفاهیم دینی کمک شایانی خواهد کرد.

مثال: پدری تعریف می کرد فرزند دبستانی ام به خانه آمد و پرسید: «خدا منزه است یعنی چه؟» گفتم :«سبحان الله را برایت ترجمه کرده اند؟» گفت: «بله». توی پرانتز عرض کنم که خودِ او بارها سبحان الله را به کار برده بود و حتی در نماز استفاده می کرد ولی احساس نمی کرد که معنیِ اون رو بلد نیست، وقتی برای او به این شکل ترجمه کرده بودند احساسِ غریبی نسبت به این کلمه پیدا کرده بود.

اصلا اگر در یک حالتِ خاصی کلمه ای را به کار ببریم ، معنی اش را همراه خواهد آورد. مثلا وقتی انسان ها می خواهند در برابرِ خدا کرنش کنند ، می گویند «سبحان الله» و این زمان به کار بردنِ این کلمه، معنایش را نیز به همراه خواهد داشت و آن را انتقال خواهد داد.

به او جواب دادم: «تو اون منزه است رو ول کن، من سبحان الله را برایت ترجمه می کنم. سبحان الله یعنی خدایا! تو خیلی نازی!» فرزندم گفت: «اِ... چه راحت! سبحان الله یعنی این؟ پس چرا معلممون گفت: خدا منزه است؟!»

برای ادبیاتی که استفاده می کنیم نکته ی قابل توجه این است که کلمه ای را برای انتقال مفاهیم به کودک استخدام کنیم که تا آن موقع در زندگی برایش بیشتر کاربرد داشته باشد و معانیِ دیگر را از آن برداشت نکند. برای همین مثال ممکن است یکی ترجمه کند که خدا پاک است. اگر کودکِ شما تا این لحظه از کلمه ی پاک تصور این را داشته باشد که متضاد کلمه ی نجس است (نعوذ باالله) این صفت معنای اصلی را انتقال نخواهد داد، چون ممکن است بگوید: «خوب من هم به حمام رفته ام و پاک هستم». در جواب دادن به کودکان باید مراقبِ ذهن کودکان باشیم که تا 7 سالگی با چه کلماتی بزرگ شده اند . مثلا این پدر وقتی می خواسته به کودکش بگوید که «تو بی عیبی» از جمله ی «تو چقدر نازی» استفاده می کرده است.

به مثالِ زیر توجه کنید:

در یک نبرد در صدر اسلام، مادری جزو اسرا بود ، در آن شلوغی که همه به فکر نجاتِ خویش بودند سراسیمه و دوان دوان می گشت تا کودکِ خود را پیدا کند. آنقدر با آه و ناله گشت تا کودک خود را پیدا کرد و در همان جا نشست و شروع کرد به شیر دادن کودک. پیامبر (ص) فرصت را مغتنم شمرد و به اصحابِ خود فرمودند: «محبت این مادر به بچه اش چقدر است؟»

گفتند: «خیلی، چون وسطِ این جنگ بچه اش را رها نکرده و به دنبال سیر کردنِ اوست.»

پیامبر (ص) فرمودند: «آیا این مادر حاضر می شود بچه اش را در آتش بنیدازد؟»

گفتند: «معلوم است که نه!»

پیامبر (ص) فرمودند: «خدا به شما بندگانش از این مادر مهربان تر است».

همانطور که دیدیم محبتِ بیش از حدِ مادر در آن شرایط برای همه ملموس شده بود و پیامبر (ص) از این لحظه استفاده کردند.

این هنرِ مربی است که از لحظات، به ظرافت استفاده کند و برای انتقال ادبیاتِ دینی از کلماتِ «مامانی» استفاده کنیم. لحظه ها در کلام تاثیر زیادی دارند. حتی گاهی اوقات باید این لحظه ها را خودمان خلق کنیم.

مثلا وقتی به پیک نیک می رویم و خیلی هم خوش گذشته است، موقع برگشت به بچه ها گوشزد کنیم که دنیا هم همین است و یک روز تمام می شود.

پس این ادبیاتِ کودکانه زمانی قابل درک تر خواهد بود که لحظه ای را که برای بیان آن استفاده می کنیم مناسب باشد.

باید به بچه ها نشان بدهیم که خدا خیلی نازنینه ، چون از مامان ها هم بچه ها رو بیشتر دوست داره. پس برای نشان دادن خدا باید از مثال هایی نظیرِ مامان و بابا که برای کودک ملموس است استفاده کرد و بعد بگوییم که درجه ی اون صفت برای خدا خیلی بیشتر است.

باید یادمان باشد که بچه از آغوش پدر و مادر در می آید که به آغوش خدا برود، نه به آغوش جامعه و مدرسه. در واقع همه ی این جوامع باید کمک کنند تا بچه را در آغوشِ خدا قرار دهند.

برای اینکه کودک بغلِ پدر و مادرش برود باید دست های خود را باز کند ، حال برای رفتن در بغلِ خدا باید چه کار کرد؟ طبق روایات سجده بغلِ خداست. خداوند می فرماید: «اگر بنده ی من بداند که در سجده چه رحمتی از من او را در آغوش گرفته ، دوست ندارد سر از سجده بردارد»

مثال: کودک 3 ساله ای را در نظر بگیرید که اتکای زیادی به پدر و مادرش دارد و وقتی به مهمانی می رود در کنار پدر و مادر می نشیند و وقتی یک نفر به او سلام می کند خودش را به پدر و مادر می چسباند ؛ این همان معنیِ توکل است.

توکلِ واقعی یعنی اعتمادِ صددرصد به کسی که به آن اتکا شده است.

یا با کودکِ خود به بیرون از منزل می رویم، به محضِ رسیدن به خیابان کودک انگشتِ ما را می گیرد و شروع می کند به نگاه کردن به اطراف، یعنی با این حرکت از صمیمِ قلب خود را به پدر و مادر می سپارد. این همان است که ما به خدا می گوییم که نگهدار ما باش.

و یا گریه ای که کودکان بعد از وارد آمدن زخم و جراحتی در آغوش مادر می کنند ، همان نماز شبی است که بعدها با گریه و زاری بعد از وارد شدن زخم های معنوی در آغوش خدا انجام می دهیم.

در روانشناسی رشد پیاژه آمده است:

کودک در 3 تا 4 سالگی پدر و مادرش را مظهر قدرت مطلق می داند .

 مثلا اگر عروسکش زیر آواری مانده باشد که تنها با کمک جرثقیل بتوان آن را خارج کرد، کودک این عروسک را از مادر و پدر خود می خواهد. وقتی والدینش به او بگویند که این کار از عهده ی ما خارج است و عجز خود را در این مورد نشان دهند کودک تعجب می کند، چون پدر و مادر خود را ابرقدرت تصور می کند.

با گذشتِ زمان متوجه خواهد شد که هر کاری از عهده ی پدر و مادرش برنمی آید. بهترین موقع برای انتقال مفهموم مطالق بودن قدرتِ خدا، همین موقع است؛ و این یعنی موقعیت و ادبیات ملموس با کودک.

مثلا برای اینکه بگوییم ما همه در برابرِ خداوند هیچ هستیم، برای کودکی به سنِ 7 سال که هنوز غرور در او شکل نگرفته ، ابتدا باید بیان کنیم که تو کوچولوی کی هستی؟ اون موقع می گوید :«من کوچولوی مامانم هستم». بعد بپرسیم :«مامانت کوچولوی کیه؟!» و همین طور ادامه بدیم تا اینکه به او بگوییم که : «ما همه کوچولوی خداییم».

حتی با همین قرآن می توان محبت خدا را اثبات کرد. کودک را کنار خود بنشانید و با ذوق قرآن را ورق بزنید و بگویید: «می دونی این قرآن چند صفحه است؟ میدونی که قرآن 6000 تا آیه داره؟ می دونی چرا اینقدر حجم قرآن زیاد شده؟ چون خدا خیلی ما رو دوست داره و سالها به پیغمبر گفت: این رو هم به بنده هام بگو، این رو هم بگو و...». به این ترتیب می توان از همان آشنایی با قرآن ، حجمش را نشان دهنده ی دوستیِ خدا دانست.

مثلا الحمدالله رب العالمین را می توان برای بچه اینگونه ترجمه کرد: «یعنی خدایا اَزَت ممنونیم»؛ نه اینکه بگوییم حمد و سپاس... . چون «سپاس» کلمه ی ملموسی برای کودک نیست و با آن کلمه غریب است و با این ترجمه او را نسبت به الحمدالله غریب و بیگانه خواهیم کرد. بعد از اینکه در شعرها و صحبت ها آن ادبیاتِ غیرمحاوره ای را در زندگیِ کودک جا انداختیم ، اجازه خواهیم داشت که ترجمه ی رسمیِ آن را بگوییم.

و هزاران مثال دیگر که ممکن است بر طبق شرایط خاص به ذهن پدر و مادری خطور کند. برای کوچک ترین آموزش ها باید فکر کنیم و لحظات تاثیرگذار خلق کرده و با ادبیاتی که برای کودک ملموس است توضیح دهیم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان پریسا
20 مهر 90 8:51
خسته نباشید. نه تنها برای بچه ها بلکه برای بزرگترها هم نکات خیلی خوبی داره. ممنون

خواهش میکنیم . امیدواریم که در همه ی مراحلِ زندگیتون، مخصوصا توی تربیتِ دخترِ گلتون،موفق باشید...
یک عدد مامان
20 مهر 90 10:03
این پست برام خیلی جالب بود ... میدونین چرا؟ چون باید اعتراف کنم تا حالا جایی نخونده بودم که میشه صفات خدا رو به زبون ساده تر و ملموس تر برای بچه ها بگیم و این کار ِ ما گناه محسوب نمیشه ...! آخه اطرافیانمون با یه دید ِ "مسخره کردن" به ما نگاه میکنن
مثلا از همون ابتدای کودکیه قند و عسل وقتی اونا رو سوار تاب میکردم نمیگفتم : تاب تاب عباسی ... خدا منو نندازی ...! چون خودم احساس بدی داشتم، میگفتم خدا که در همه حال ناظر و مواظب رفتار ماست پس چرا من این شعر و برای بچه ها بخونم ؟ اونم زمانی که دارن بازی میکنن ، غیرمستقیم دارم بهشون میفهمونم وقتی شاد هستین ممکنه یهویی خدا حالتونو بگیره !! و این اصلا جزء صفات خدا نیست ... واسه همین همیشه به جای اون شعر میگفتم : تاب تاب عباسی ... خدا جونم چه نازی ... اگه خواستم بیوفتم ... منو بنداز بغل مامانی( یا بابایی)
همیشه دوست دارم جوری به بچه ها آموزش بدم که خدا رو بهترین دوست و یاورشون بدونن .
و گاهی که از کلمات ساده تر و عامیانه تر استفاده میکردم ( همونجور که گفتین مثلا به جای "منزه" بگیم" چه نازی") اطرافیان بهم تشر میزدن که چرا اینجوری میگی !! حالا خیالم راحت شد که کارم اشتباه نبوده

واقعا که آفرین به خاطر این سنت شکنی در شعر تاب تاب عباسی... خیلی قشنگ و جالب برخورد کردین.
استفاده کردیم.
اگه توی کوچک ترین کارهایی که انجام میدیم، خدا را ناظر ببینیم و به آینده ی رفتار و گفتارمون همیشه فکر کنیم، ان شاءالله نتیجه های خوبِ اون رو خواهیم دید.

یه بزرگی می گفت که برای اینکه رابطه اتون رو با خدا خوب کنید همیشه توی دلتون با خدا حرف بزنید، مثلا دارید قدم میزنید، توی دلتون با خدا درد دل کنید، اونوقت دیگه دلتون دنبالِ غیرِ خدا نمی گرده.

حالا فکر کنید که برای اینکه اینقدر آدم خودش رو به خدا نزدیک بدونه، اگه بخوایم رسمی و با کلماتی که برامون غیرقابلِ درکه با خدا حرف بزنیم ، می تونیم این نزدیکی رو توی خودمون احساس کنیم؟!

باید خدا رو از رگِ گردن نزدیک تر بدونیم...
خدا همین جاست...
توی دلِ ما...
و برای اینکه این نزدیکی رو به بچه ها انتقال بدیم، باید جوری براشون از خدا بگیم، که بتونن توی دلشون با خدا درد دل کنن، اگه ندونن معنی کلماتی که می گن چیه، خدایی نکرده ، روز به روز از خدا دور میشن.

و این یه اصلِ مسلمیه که اگه زبونِ کسی رو نفهمی، نمی تونی باهاش رابطه برقرار کنی.

بچه های ما از الان اگه با خدا رابطه ی خوبی برقرار کنن، دیگه غیرِ خدا براشون مفهومی نخواهد داشت. ان شاءالله
و اگر این رابطه برقرار بشه، اونوقت دیگه خودشون میرن دنبال راه هایی که برای بندگی ، خدا برای ما مشخص کرده، مثلا اونقدر تشنه میشن که طبق فرمانِ خدا خودش رو عبادت کنن که با عشق نماز می خونن. (و باز هم ان شاءالله)

برای شما مامانِ خوب و فهمیده و همه ی مامانایی که دغدغه مند به اصلِ تربیت فکر می کنند، آرزوی موفقیت داریم، و امیدواریم که خودِ خدا، همیشه بهترین ها راه حل ها رو بذاره جلوی پامون.
مامان پریسا
20 مهر 90 12:03
این کامنت خودش یه پست کامل و خوب شد.
واقعا چه فکر خوبیه که بتونیم تو دلمون با خدا حرف بزنیم. و این یه عادت بشه. چون شیطان همیشه دنبال یه خلائ برای نفوذ میگرده. چه خوب میشه اگر یاد بگیریم همیشه فضاهای خالی قلبمون رو با یاد خدا پر کنیم.

صحبت های شما هم تکمیل کننده ی این پست بود.
ممنون مامان مهربون
به امید روزی که خلائی توی رندگیمون نباشه تا شیطون از اون سوءاستفاده کنه.
مریم(مامان روشا)
20 مهر 90 15:49
این پست رو خیلی دوست داشتم منم خدارو با تمام اتفاقات بدی که تو زندگی برام افتاد دوست دارم حتی وقتی برادر نازمو از دست دادیم مادرم اجازه نداد که کسی کفر بگه ویه بار نگفت چرا بچه ی من!!!چون اگه به خدا اعتماد داریم پس باید برای هر چیزی که تو زندگیمون پیش میاد بهش اعتماد کنیم وبگیم مصلحت این بوده!!! و به این اعتقاد دارم که خدا همیشه شرایط بهترو به ما میده هر چند که از نظر ما بد باشه
من و پدر هم سعی کردیم خیلی زود وجود خدارو بهش نشون بدیم خیلی خوب میدونه کجا باید بگه الهی شکر ایشالا که بتونیم به زبون راحت خدارو بهش بشناسوینم بچه ی با خدایی تربیت کنیم

خوشحالیم که با مامانای فهیمی مثلِ شما دوستیم.
به خاطر برادرِ بزرگوارتون هم متاسفیم، خداوند ایشان را قرین رحمت خودشون قرار بدن . ان شاءالله
براتون آرزوی موفقیت می کنیم...

یک عدد مامان
20 مهر 90 18:05
بی نهایت از خوندن جوابی که بهم دادین لذت بردم ... ممنون که یه راه ِ خیلی خوب بهم (بهمون) یاد دادین . از ته ِ دلم به این دعاتون "خودِ خدا، همیشه بهترین ها راه حل ها رو بذاره جلوی پامون" آمین میگم ....

ممنون


براتون از ته دل آرزوی موفقیت داریم....
مامان علي خوشتيپ
20 مهر 90 19:00
يه دنيا ممنون بابت اين پستتون.خيلي استفاده كردم.
امروز براي يه سمينار با دوتا از همكارام به يكي از شهرهاي نزديك اهواز رفتيم.توي راه همش بحث تربيت ديني بچه ها بود.من توصيه اكيد كردم كه از وبلاگ شما بازديد كنن و گفتم حتما اينجا جواب سئوالاشونو ميتونن پيدا كنن
اميدوارم بتونم تمام اين نكات مهم تربيتي رو به موقع اجرا كنم.هميشه بابت اين راهنماييهاي مفيد و ارزندتون دعاتون ميكنم


امیدواریم که خدا همیشه پشت و پناهِ همه و مخصوصا مامانا باشه، و اینو همیشه یادمون باشه که از جایی می افتیم که به خدا تکیه نکرده باشیم...
توکل به خدا...
و ممنون از لطفی که نسبت به مدرسه ی خودتون دارین. آرزوی موفقیت داریم براتون
مامان محمدجان
23 مهر 90 17:30
خیلی عالی بود