تجربه ی موفق 5؛ فواید دوستیِ با کودک
چند وقت پیش یه تجربه ی ناموفقی از یه بابا رو گذاشتیم که به نظرِ خودِ اون بابا تجربه ی موفق بود، ولی چه کنیم که اشتباه فکر می کرد (تجربه ی ناموفق 2؛ پناهگاهی برای فرزند ) این بار دیگه یه بابا گُل کاشته ، جدی میگیم، بیاین تو ادامه ی مطلب، خودتون می بینید...
بابای موفقی می گفت:
روزی با پسرم در حال بازی کردن بودیم، جوری به هر دومون خوش گذشته بود که گذشتِ زمان از دستم خارج شده بود. ناگهان صدای اذان را شنیدم ، بلافاصاله دست از بازی کشیدم و آستین هایم را بالا زدم و آماده شدم برای نماز.
پسرم با لحن عاجزانه ای گفت: «باباجون! نرو، تازه داشت بهمون خوش می گذشت!»
توی اون لحظه دیدم اگه به حرف پسرم گوش کنم ، ندای فراخوانِ خدا رو چی کار کنم؟ اگه هم گوش نکنم باید چی بگم و چی کار کنم که پسرم از نماز ذهنیت بدی نداشته باشه؟! از طرفی پسرم به سنی نرسیده بود که فهم و درک اینو داشته باشه که بخوام براش از نماز اول وقت و خواصِ اون بگم. همون موقع توی دلم گفتم، خدایا، همون کاری که درسته رو جلوی پای من بذار. ناگهان به فکر این افتادم که الان موقعِ خوبیه که بخوام درس بندگی رو به بچه ام یاد بدم و اطاعت از خدا رو عملی بهش نشون بدم. گفتم: «بابا جون! به من هم خیلی داشت خوش می گذشت، ولی چه کار کنم که الان خدا داره صِدام میکنه و باید برم، بعد از اینکه با خدا حرف زدم، میام و بقیه ی بازیمون رو انجام میدیم» .
کودکم باید می فهمید که من هم موجودی مانند خودِ اویم، با همان علایق و نیازها و با همان لذت طلبی ای که در درون اوست. در این صورت کارهایی که من انجام می دهم را دور از ذهن نمی بیند و همانطور که من خودم را جای او گذاشتم و عشق و علاقه ی خود را به بازی کردن نشان دادم، او هم خودش را جایِ من خواهد گذاشت و عشق و علاقه و اطاعت محض از خدا را سرلوحه ی کار خویش قرار خواهد داد.
و خدا را شکر، همین شد که فکر می کردم. همون لحظه پسرم هم وضو گرفت و همراه من به نماز ایستاد و بعد از نماز دوتاییمون رفتیم ادامه ی بازیمون رو انجام دادیم. از اون موقع تا الان که پسرم به سن تکلیف رسیده، من حتی یه بار هم به او نمازش را گوشزد نکرده ام و همیشه نمازهایش را اول وقت خوانده؛ الحمدالله.
بهترین روش برای آموزش هر چیزی به کودک ، آموزش عملی است. اگه ما خودمون به یه کاری اهمیت بدیم و در مقابل کودکمون ، همسن خودش بشیم و با اون رابطه ی دوستی برقرار کنیم و واقعا خودمون رو بذاریم جای اونا –نه اینکه خدایی نکرده بخوایم نقش، بازی کنیم، اگه تو این مورد اینطوری بود اون بابا نمی تونست لذت بازی رو درک کنه و اونو به بچه اش انتقال بده- و طبق روایات سیادت و آزاد گذاشتن اون رو تا هفت سال جدی بگیریم ، این باعث می شه که کودکان، ما را الگوی عملیِ خودشون قرار بِدَن و دیگه لازم نیست برای یاد دادن هر چیزی کلی زحمت به خودمون بدیم.
این شیوه در مورد آموزش مفاهیمِ دینی نقش مهمتری رو ایفا می کنه. چرا که اگه ما کوچک ترین بی دقتی انجام بدیم و خدایی نکرده حرفی بزنیم که تاثیر منفی داشته باشه نه تنها آنها را علاقمند نخواهد کرد بلکه ممکن است خدایی نکرده دین زده بشوند.
آرزوی موفقیت داریم برای همه ی پدر و مادرهای مهربونی که با جدیت دوست دارند فرزندانشون رو در آغوشِ خدا قرار دهند و رابطه ی صمیمانه با خدا را که در فطرت هر انسانی است رو در وجود فرزندانشون بیدار کنند.
مطالب مرتبط: