مدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــامدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

مــدرســـه ی مــامــان هـا

اینجا برای تربیت فرزندانمان همگی هم معلم هستیم هم شاگرد!

تجربه ی موفق 3؛ ایجاد علاقه به ائمه در کودک

1390/6/15 9:09
نویسنده : یه مامان
3,939 بازدید
اشتراک گذاری

گاهی برای آموزش یک مطلب و یا ایجاد علاقه یک مساله در فرزند، خیلی به خودمان زحمت می دهیم و یا فشار می آوریم به طوری که این مساله باعث ایجاد واکنش های متقابل و پس زدن آن مطلب از طرف فرزند و حتی گاهی باعث جبهه گیری او نسبت به آن مساله می شود...

یک پدر و مادر خوش فکر ، شیوه ای را برای آموزش مطلبی به کار بردن که شنیدن آن خالی از لطف نیست آن را در ادامه مطلب می بینیم...

تجربه ی موفق1؛ خوردن ماهی

تجربه ی موفق2؛ شب زنده داری

_________________________________

 

 برای اینکه کودکم را با ائمه (ع) بیشتر آشنا کنم، با پدر او به مشورت پرداختم و به این نتیجه رسیدیم که همسرم به فرزندمان بگوید که: «اگه شب تولد هر کدام از امامان (ع) یه داستان و یا حدیثی و یا مشخصات اون امام (ع) رو برای من بگی روز تولد اون امام بزرگوار برات هدیه می خرم» . و قرار بر این شد که من هم در پشت صحنه برای رسیدن به این هدف فرزندمان را یاری دهم.

 این هدیه با میزان اطلاعات داده شده متناسب بود. البته هیچ وقت هدیه ها گرون قیمت نبود ولی چون فرزندمان احساس می کرد که به خاطر تلاشی که کرده مستحق گرفتن اون شده خیلی بهش مزه می داد.

وقتی این طرح توسط همسرم به فرزندمان اعلام شد و او استقبال کرد؛ من و فرزندم یک جلسه ی کوچولو برای اینکه چه جوری این کار انجام بشه ترتیب دادیم، و من از اون خواستم تا پیشنهادات خودش رو راجع به اینکه چی کار کنیم تا به موقع این اطلاعات رو کسب کنه ارائه بده ، اون اوایل که هنوز مدرسه نرفته بود قرار شد که من روزهای میلاد ائمه اطهار(ع) رو بهش یادآوری کنم و داستان و یا حدیثی (که البته از نظر معنایی براش قابل درک بود) رو براش تعریف کنم ؛ و من این داستانها را به صورت جذاب و به زبان کودکانه براش می گفتم.

به این ترتیب روزهای تولد ائمه برای فرزندم، روزهای به یاد ماندنی بود، چون کیک می پختیم و خونه رو آذین بندی می کردیم و جشن می گرفتیم و فرزندم هدیه ی خودش رو تحویل می گرفت.

بنابراین فرزندم خیلی علاقمند به شنیدن صحبت های من در مورد ائمه (ع) شد. من هم سعی می کردم داستان هایی که به کودکیِ اون بزرگواران ربط داشت رو برای فرزندم تعریف کنم.

کم کم مسایل اخلاقی داستان ها هم زیاد می شد و با میل و رغبت به اون گوش میداد.

الان که بزرگتر شده و باسواد شده به خوندن کتاب های زندگانی ائمه (ع) علاقه ی زیادی داره و نکته های جالب اون رو با ذوق و علاقه برای من و باباش تعریف می کنه و ما هم با علاقه ی زیاد اون رو گوش می کنیم.

دیدن شور و هیجان فرزندمون برای به دست آوردن اطلاعات در مورد امامان و علاقه ی زیاد اون به این مساله بدون اینکه من و پدرش بخواهیم به اون فشار بیاریم و اون رو مجبور به انجام این کار کنیم برامون لذت بخشه.

 

______________________________

مطالب مرتبط:

کودکان و اعیاد مذهبی

کودک و انس با قرآن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان ماهان عشق ماشین
15 شهریور 90 13:49
والا اینکه چه کتابی باشه و چه داستانی خودش خیلی اهمیت داره.من خودم داستانهایی رو از زمان بچگی و مدرسه یادمه که هنوز وقتی بهش فکر میکنم شاخم درمیاد.نمیدونم چرا مغز ما رو با این چیزا پر میکردن.اگه بی اطلاع بودیم سودش بیشتر بود.

همینطوره، حق با شماست. بهترین داستان هایی که میشه برای کودکان از ائمه(ع) تعریف کرد، همونطور که اشاره شد، داستان هاییه که به زمان کودکیه این بزرگواران ربط داره تا برای کودکان ملموس باشه.
در این باره هشداری هم وجود داره که داستان هایی نظیر شهادت حضرت علی اصغر(ع) و حضرت رقیه (س) و از این قبیل داستان ها به هیچ وجه برای کودکان تعریف نشود، چون می تواند تاثیر بدی در روحیه ی اونها داشته باشه، در آینده تجربه ی یه مامان رو در این زمینه با هم مرور می کنیم.
یک عدد مامان
15 شهریور 90 14:25
مطلب جالبی بود . من عقیده ام اینه که باید بچه هام از لحظ معنوی ذخیره داشته باشن تا در آینده یه راه واسه رسیدن به آرامش داشته باشن . من از آینده خبر ندارم ولی مطمئنم اگه بچه هام به خدا و ائمه و نماز ارادت داشته باشن در برابر مشکلات مقاوم تر خواهند بود . البته این ارادت رو به روش اصولی و منطقی میخوام داشته باشن . ایشالا که خدا به هممون توفیق بده تا بتونیم راه درست رو به بچه هامون نشون بدیم .

و اضافه بر صحبت های بجای شما توکل مادر و پدر در این امر و یقین قلبی به این مطلب بسیار کارساز است.
و در آخر برای دعای خوبتون آمین می گیم
مامان علی خوشتیپ
16 شهریور 90 10:20
مطلبتون خیلی جالب بود،اینکه جشن میگرفتید و کیک می پختید باید برای بچه ها خیلی خاطره انگیز باشه
بردن بچه ها به مراسم مذهبی و شرکت دادن اونها در اجرای بعضی مراسم هم میتونه مفید باشه
ما در ایام محرم و فاطمیه مراسم روضه داریم.علی و بچه های فامیل در آخر مراسم روی منبر میشینن و قرآن میخونن.توی جلسات ختم قرآن و ... هم علی رو میبرم.میدونم که قسمتی از خاطرات کودکیش میشه و میتونه تاثیر مثبتی روی اون داشته باشه چون خودمم اینو تجربه کردم.هر چند که خیلی باید حوصله به خرج بدیم و جلوی شلوغ کاریشونو بگیریم...
امیدوارم بتونیم فرزندان با ایمانی به جامعه تحویل بدیم

ممنون از نظر خوب و تجربه ی مفیدتون که در اختیار ما و همه ی مامانای مدرسه قرار دادین
و در آخر به خاطر دعای خوبتون آمین می گیم
مامان قندعسل(محمدجون)
16 شهریور 90 16:00
افرین خیلی ایده ی جالب بود خدا کنه ما هم بتونیم این روش رو پیاده کنیم حسابی ذوق کردم کمک بزرگیهههههههههه

ان شاءالله، شما هم اگه ایده ای برای تربیت و آموزش کودکتون داشتین برامون بذارین تا ما و همه استفاده کنیم.
مامان پریسا
16 شهریور 90 22:28
سلام یه راه دیگه هم که ما به کار میبندیم اینه که در مجالس قران یا.... دختر بچه های کوچک را تشویق میکنیم تا یک مقدار کم هم که شده از قران بخوانندو سعی بر اینه که فقط یک نفر اشکالات را بر طرف کنه و بعد از تمام کردن،او را تشویق میکنند.خیلی سود داشته و خود به خود بچه های دیگر هم تشویق میشوند.

خیلی ممنونم به خاطر این نظر قشنگتون.
موفق باشید
مامان طاها
9 بهمن 90 8:50
منم یه تجربه موفق بگم؟

طاها همیشه وقتی صداش میکردیم بجای گفتن بله میگفت :ها !!!(ما هیچ وقت تو خونه این جوری جواب نمیدیم از دختر عمه ش یاد گرفته بود، میدونید که بچه ها از همدیگه خیلی خیلی بهتر وزودتر یاد میگیرن
کاش از همین بچگی حواسمون به دوستاشون باشه)
منو بابایی از این موضوع ناراحت بودیم تا اینکه....
یه روز به طاها گفتم گفتم میخوام یه قصه برات بگم حواستو جمع کن تو قصه هروفت گفتم "طاها" فورا بگو "بله"
وشروع کردم به قصه بافی که بچه قصه اسمش طاها بود و هی ازکلمه طاهااستفاده میکردم البته بعد از گفتنش کمی مکث میکردم تا جواب بده وبگه "بله"

از اون روز دیگه وقتی صداش میکنیم میگه بله

یه کاره دیگه هم کردیم، یه بازی...
حواسشو به اطراف پرت میکردم مثلا میگفتم ببین بابا داره چی کار میکنه، اون ورو ببین
بعد صداش میکردم وباید میگفت بله اگه میگفت "ها"سوخته بود
خیای لذت برد وخندیدم


یه سوال دیگه هم داشتم ، اینکه چرا در مورده شهادت حضرت رقیه و اینا براشون نگیم؟
اخه ما یه تئاتر دیدم در مورد خضرت رقیه که اونجا داشتن کاروان اسرا رو میزدن، خیلی روی طاها تاثیر گذاشت وهر وقت طاها یادش میوفته می گه اونا کی بودن؟ چرا داشتن میزدنشون؟ واز این جور سوالات
که من به این بهانه براش در مورد امام حسین توضیح میدم
از اون روز وقتی غذا میخوره خودش میگه: غذا بخورم قوی بشم برم دشمنای امام حسینو بزنم
فکر میکنم تجربه بدی نبوده

خیلی ممنون از تجربه ی خوبی که برامون نوشتید ان شاالله اون رو به عنوان یک تجربه ی موفق در مدرسه قرار میدیم تا بقیه ی مامان ها هم بخونن
در مورد سئوالتون باید بگیم که استاد بزرگواری می گفت نحوه ی شهادت رو با جزئیاتش برای بچه ها تعریف نکنید، چون بچه ها روح لطیفی دارن و طاقت شنیدن چنین مصیبت هایی رو ندارن، فوقش بگید آدم بدا شهیدشون کردن. ایشون تعریف می کردن که مادر بزرگواری جزئیات شهادت حضرت رقیه رو برای بچه ی کوچیکشون تعریف کردن و از اون روز به بعد بچه شون مدام گریه می کرده و غصه می خورده.
ممنون از توجه شما، براتون آرزوی موفقیت داریم