مدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــامدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

مــدرســـه ی مــامــان هـا

اینجا برای تربیت فرزندانمان همگی هم معلم هستیم هم شاگرد!

آخرین عروس؛ قسمت هشتم

1390/4/31 23:12
نویسنده : یه مامان
3,700 بازدید
اشتراک گذاری

آنچه گذشت:  شب هنگام مليكا خواب حضرت عیسی ‏عليه السلام  و حضرت محمد صلى الله عليه و آله و جمعی دیگر را می بیند و در عالم رویا خطبه ی عقد او با فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله جاری میشود و قرار بر این می شود که در جنگ میان سپاه روم و لشکر اسلام ،ملیکا لباس يكى از اين كنيزان را بپوشد و خودش را به شكل آنها در آورد. ملیکا چنین می کند و در بازار برده فروشان توسط بشر فرستاده ی امام خریداری می شود و به منزل امام می رود و اکنون فرزندی که امام هادی علیه السلام مژده ی آن را داده بود، در آغوش گرم و پر مهر خود دارد...

آخرین عروس؛ قسمت اول

آخرین عروس؛ قسمت دوم

آخرین عروس؛ قسمت سوم

آخرین عروس قسمت چهارم

آخرین عروس؛ قسمت پنجم

آخرین عروس؛ قسمت ششم

آخرین عروس قسمت هفتم

 

صبح هنگام حكيمه براي عزيمت به خانه آماده شده است،‌ براي وداع به حضور امام مي رسد.

مي خواهد تا يك بار ديگر ديده از جمال نوزاد خجسته، روشن سازد.

پرده اي را كه در پس آن نوزاد را خوابانيده بودند مي گشايد و ليكن نوزاد نيست.

حكيمه با تعجب به امام حسن (عليه السلام) مي گويد: فدايت شوم، آقا كجايند؟!

امام با طمأنينه مي فرمايند: عمه جان! او را به كسي امانت داديم كه مادر موسي، موسي را به او سپرد.

نرگس با شنيدن اين جمله، بر وصالي كه خيلي زود به فراغ مبدل گشت مي گريد.

امام حسن عسكري (عليه السلام) مي فرمايند:

آرام باش كه اين فرزند تنها از سينه تو شير مي نوشد و آن چنان كه موسي (عليه السلام) به مادرش بازگشت، دوباره به تو باز خواهد گشت

اين همان فرموده الهي است كه : (فَرددناهُ الي أُمه كَي تقرُ عينُها و لا تحزَن)

نرگس با شنيدن اين سخنان آرام مي گيرد. پس امام به حكيمه رو كرده مي فرمايند:

عمه جان! هفتمين روز تولد پسرم براي ديدنش به نزد ما بيا.

حكيمه خداحافظي نموده به خانه باز مي گردد ...

روز هفتم:

اين هفت روز بر حكيمه بسيار طولاني و سخت گذشت.

لحظه اي صورت گل نرگس را فراموش نمي سازد و حال از شوق ديدار آن كودك الهي سر از پا نمي شناسد.

گويي در وجودش زهرا و علي (عليه السلام) را مي ديد

گويا اين كودك از هر يك از ستارگان درخشان آسمان ولايت نشاني با خود حمل مي كرد

آري، حكيمه امروز به ديدار مهدی مي رود.

چون به خانه برادرزاده وارد مي شود بر در اتاق امام ايستاده سلام مي دهد و مي نشيند.

امام مي فرمايند: پسرم را نزد من بياور.

حكيمه خرسند از اين اجازه با اشتياق به طرف جايگاه كودك مي شتابد و نگاه بر خورشيد رويش مي دوزد و او را - در حالي كه در پارچه اي قرار دارد – در آغوش گرفته خدمت امام مي آورد.

امام زبان در كام كودك نهاده است و آن فرزند والامقام، زبان پدر را آنچنان مي مكد كه گويي شير يا عسل مي نوشد.

3 سال بعد: 

نمى‏دانم چه مى‏شود تا نام بانو را به زبان مى‏ آورم اشك در چشم بِشر حلقه مى‏زند...

 بِشر مى‏گويد كه نرجس آرزو مى‏كرد مرگ او زودتر از مرگ امام عسكرى‏عليه السلام باشد

و اكنون بانو به آرزوى خود رسيده است.

او در بهشت مهمان حضرت فاطمه‏عليها السلام است.

نرجس از خدا خواسته بود كه مرگش زودتر از محبوبش فرا برسد.

امّا به راستى در اين خواسته او چه رازى نهفته بود؟

شايد نرجس مى‏خواسته است به دو بانوى بزرگ اقتدا كند...

خديجه ‏عليها السلام قبل از پيامبرصلى الله عليه وآله از دنيا رفت

فاطمه‏ عليها السلام هم قبل از على‏ عليه السلام!...

به خانه امام عسكرى‏ عليه السلام مى‏ رويم

شيخ احمد بن اسحاق! نزد امام نشسته است، امام عسكرى‏ عليه السلام او را صدا مى‏زند:

«اى احمد بن اسحاق! بدان كه از آغاز آفرينش دنيا تا به امروز، هيچ‏گاه دنيا از حجّت  خدا خالى نبوده است و تا روز قيامت هم، دنيا بدون حجّت خدا نخواهد بود. رحمت‏ هاى الهى كه بر شما نازل مى‏شود و هر بلايى كه از شما دفع مى‏شود به بركت حجّت  خداست».

شيخ رو به امام عسكرى‏ عليه السلام مى‏كند و مى‏گويد: «آقاى من! امام بعد شما كيست؟».

 امام عسكرى‏ عليه السلام لبخندى مى‏زند و سپس از جا برمى‏ خيزد و از اتاق خارج مى‏ شود.

 بعد از لحظاتى، امام عسكرى‏ عليه السلام در حالى كه كودك سه سال ه‏اى را همراه خود دارد وارد اتاق مى‏شود.

 شيخ به چهره اين كودك نگاه مى‏كند كه چگونه مانند ماه مى‏ درخشد.

 امام عسكرى‏ عليه السلام رو به شيخ مى‏ كند و مى‏ گويد:

«اين پسرم مهدى‏ عليه السلام است كه سرانجام همه دنيا را پر از عدل و داد خواهد كرد».

 اشك در چشم شيخ حلقه مى‏زند.

 مشتاقانِ بى‏شمارى آرزو دارند تا گل نرجس را ببينند و از اين ميان امروز او انتخاب شده است.

 امام عسكرى‏عليه السلام رو به او مى‏كند و مى‏گويد:

 به خدا قسم! زمانى فرا مى‏ رسد كه فرزندم از ديده ‏ها پنهان مى‏ شود و روزگار غيبت فرا مى‏ رسد. در آن روزگار فتنه‏ هاى زيادى روى مى‏ دهد و بسيارى از مردم، دين و ايمان خود را از دست مى‏ دهند. كسانى از آن فتنه‏ ها نجات پيدا خواهند كرد كه در اعتقاد به امامت فرزندم ثابت‏ قدم بمانند و براى ظهور او دعا كنند.

 خداوند در قرآن می فرماید:

 «بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ»
 اگر شما اهل ايمان هستيد بقيّةُ اللَّه برايتان بهتر است.

 به راستى چرا خدا مهدى‏ عليه السلام را براى ما اين گونه معرّفى مى‏كند؟

 خدا مى‏گويد كه اين آقا براى ما بهتر از همه است.

 و تو بايد ساعت‏ ها بلكه روزها به سخن خدا فكر كنى

 

«پایانی که هنوز هم ادامه دارد!...»

به امید تعجیل در فرج حضرتش صلواتی بفرستید

منبع: کتاب آخرین عروس (مهدی خدامیان آرانی) و نرم افزار قرار دل

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

يك عدد مامان
31 تیر 90 22:56
اللّهم صلّ علي محمّد و آل محمّد

اللّهم عجّل لوليّك الفرج

عااااااااااااااااااااااااااالي بود.واقعا دستتون درد نكنه.


بابای زهرا کوچولو
1 مرداد 90 8:37
مامان سید ابوالفضل
22 شهریور 90 11:04
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر و اجعلنا من خیر اعوانه و انصاره
و المستشهدین بین یدیه . . .
ممنون عزیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــزم

الهی آمین
ما هم از علاقه پیگیری شما سپاسگزاریم