اصول رفتار با کودک زیر سه سال؛ قسمت دهم(عبور از تعادل در رفتارهای آزادی محور)
در جلسه ی قبل والدینی که در رفتارهای کنترل محور از حد تعادل عبور میکردند را مورد بررسی قرار دادیم امروز به سراغ والدینی می رویم که به بچه ها آزادی بیش از حد می دهند و از حد تعادل عبور می کنند؛ با ما همراه باشید...
حال به سمت رفتارهای آزادی محور می رویم، والدینی که به بچه ها آزادی بیش از حد می دهند و از حد تعادل عبور می کنند، والدینی هستند که رابطه شان با کودک یک رابطه ی انفعالی است و والدین منفعلی هستند و در واقع در مقابل رهایی و گریز کودک نمی دانند که چه کار باید کنند و نمی دانند که چه طوری و کجا باید مانع باشند.
یکی از عوامل مهم این رفتار، هنجارهای جامعه است که به والدین دیکته می کند که بچه را آزاد بگذارید و به او «نه» نگویید، به نظر کودک احترام بگذارید و مرتب از او نظر بخواهید! به خصوص که این مطالب فرد به فرد منتقل می شود و به کل اصل مطلب گم می شود که اگر نه نباید به کودک گفته شود تحت چه شرایطی باید باشد.
در رفتارهای کنترل محور هم به نظر کودک احترام گذاشته می شود تحت عنوان مشارکت اما مشارکت تعریف شده است. قرار نیست کودک برای پدرومادر خط مشی تعیین کند، به اندازه ی جثه اش و سنش و مهارت هایش، حد تعیین می کنیم و براساس آن حد در کارهای ما مشارکت می کند و ما هم در کارهای او مشارکت می کنیم.
زمانی که از حالت والدین فعال تبدیل به والدین منفعل می شویم عنان و اختیار زندگی را در در اختیار بچه می گذاریم. انفعال مادر و پدر به کودک آسیب می زند چون در این حالت کودک جایگاه خودش و چهارچوب را نمی داند کجاست! در این حالت دچار اضطراب می شود.
در رفتارهای کنترل محور از تعادل خارج شده چهارچوب بسیار کوچک و خفه کننده است و در رفتارهای آزادی محور از تعادل خارج شده چهارچوب یا خیلی بزرگ است و یا اصلا وجود ندارد. در نتیجه ارتباط برپایه ی کودک سالاری شکل می گیرد، یعنی خواست کودک محور تربیت او می شود حتی گاهی محور زندگی والدین می شود.
ساعت دو نیمه شب کودک بلند می شود و می گوید ساندویچ می خوام! پدر هم می رود و تهیه می کند! خیلی از این موارد داریم مثل: من خونه ی مامان بزرگ نمیام! باشه ما هم نمی ریم! امشب بریم رستوران! باشه بریم رستوران! به بچه ها قدرت تصمیم گیری می دهیم و امکان مشارکت می دهیم نه این که اختیار و تصمیمات زندگی را به آن ها بسپاریم. در هر دو گونه ی رفتار چه کنترل محور و چه آزادی محور اگر بُعد کنترل را زیاد کنیم از محور مهرومحبت دور می شویم و اگر بُعد آزادی را زیاد کنیم باز هم از محور مهرو محبت دور می شویم.
به عنوان مثال یکی از حمایت های عقلانی، بازی است اما اگر از تعادل خارج شود تبدیل می شود به حالتی که امروزه حاکم است و بچه ها ی ما دائماٌ در کلاس های مختلف هستند و به خیال این که عقل بچه ها رشد کند دائم در مغزشان اطلاعات پر می کنیم. هر دو حالت رفتارهای کنترل محور و آزادی محور از تعادل خارج شده به یک نتیجه منتج می شوند، خودپنداره ی کاذب و خود شیفتگی. این خطری است که خیلی بچه های ما را تهدید می کند.
در سنین زیر سه سال به خصوص باید خیلی مراقب این نکته باشید. رشد و تعالی جزء لاینفک انسان است و انسان جز به خدایی شدن نباید رضایت دهد و صحبت ما اصلا این نیست که جلوی رشد و تعالی کودک را بگیرید بلکه این رشد و تعالی باید هدایت شود.
انسان بی نهایت طلب است و جز به بی نهایت رضایت نمی دهد و نباید هم بدهد، اگر این بی نهایت طلبی در جهت معنا و معنویت نباشد، به سمت هر جنبه ی دیگری برود آسیب خواهد زد. به سمت علم یا ثروت یا مادیات، چه قدر می بینیم آدم هایی که دنیای علم هستند یا در ثروت بی نهایت هستند ولی اصلا خوشبخت و شاد نیستند.
آرامش باید در درون انسان باشد و بچه ها باید در مسیر بی نهایت به سمت منشأ هستی به بی نهایت بروند. ولی وقتی ما مسیر را از سمت منشأ هستی منحرف می کنیم مثلا می بریم به سمت تحصیلات برای خودنمایی.
بر روی محور مهر و محبت بایستید و شما به عنوان والدین رابطه را تعیین کنید. در حالت کنترل محور والدین رابطه را تعیین می کنند ولی زور می گویند، در حالت آزادی محور نیز کودک رابطه را تعیین می کند و زور می گوید، هردو حالت منتج به خودپنداره ی کاذب و خودشیفتگی می شود که حاصل آن تنهایی، ترس و اضطراب است. و بچه های حاصل از هردو حالت در نهایت به خشونت می رسند.
اعتماد به نفس و عزت نفس با خودپنداره ی کاذب متفاوت است. ما یک خودپنداره داریم و یک خود ایده آل. هر انسانی از خودش یک خودپنداره دارد که «من کی هستم؟» چه شخصیتی دارم؟ چه قدر ارزشمند هستم؟ چه قدر توانا هستم؟ چه قدر مهارت دارم؟ چه قدر می فهمم؟ شکل گرفتن خودپنداره ی صحیح حاصل کار کودک و به دنبال آن واکنش والدین است.
والدین برای بچه ها خدا هستند. کار کودک تأکید می کنم کاری که کودک انجام می دهد نه کاری که ما می خواهیم کودک انجام دهد؛ می خواهیم بچه ورزش کند می گوییم بخور عزیزم بخور پهلوان بشی! پهلوان من! یا می خواهیم بچه نقاشی یاد بگیرد، نابغه ی من! فرشته ی من! این که به بچه ها کاری را که انجام نداده لقب بدهیم اشتباه تربیتی دهه های هفتاد و هشتاد جامعه ی امریکا است که در خود امریکا فاجعه درست کرد و از دهه ی نود این اشتباه را درست کردند ولی بقایای ان باقی است و در دوره ای هم به ایران آمد مثل روشی که می گوید: بگید من میلیاردر هستم تا میلیاردر شوید!! بگید من قهرمان هستم تا قهرمان شوید!!
این روش یک مبنای درستی دارد ولی یک روش اشتباهی است که جامعه ی امریکا را با بحران روبه رو کرد. در دهه ی نود دانشگاه های امریکا کار تحقیقاتی کردند و روش را تغییر دادند به این ترتیب که اگر کودک کاری انجام داد و نتیجه ی مثبت داشت، این نتیجه ی مثبت را به کودک منتقل می کنیم و اگر نتیجه ی منفی داشت آن را به عوامل بیرونی منتقل می کنیم. اما برای کاری که کودک انجام داده، نه برای وجود یا شخصیت کودک.
برای شکست ها عامل بیرونی در نظر می گیریم و فرصت سازی می کنیم که کودک بتواند دوباره تلاش کند، برای موفقیت ها عامل درونی در نظر می گیریم. یعنی به کودکی که شکست خورده می گوییم آهان یک عامل بیرونی باعث این مسئله شد حالا دوباره شروع می کنیم و عامل بیرونی را هم سعی می کنیم کنترل کنیم. ولی موفقیت ها را به خود کودک نسبت می دهیم.
مثلا یک لیوان آب به کودک می دهیم و آن را درست می برد سر جایش می گذارد «تو بردی قربونت برم لپتو بکشم» حالا اگر تو راه زمین خورد و لیوان افتاد و آب ریخت «آخ آخ افتادی آب ریخت! پات گرفت به لبه ی فرش» فرصت می دهیم بلند شود و دوباره امتحان کند؛ نمی آییم بگیم ببین چی کار کردی! عرضه ی یه لیوان آب بردن نداری! دست و پا چلفتی! لیاقت نداری پاشو جمعش کن ببینم!!
در امریکا به این ترتیب در حال عمل هستند. این روش که به کودک القا می کنند که تو نابغه هستی تا در آینده نابغه شود، آسیب های خودش را سال پیش در امریکا نشان داد ولی متأسفانه بقایایش در ایران باقی مانده و تحصیل کرده های ما به تلویزیون می آیند و می گویند به بچه ها بگویید نابغه! در حالی که بچه ها از این القاب هیچ درکی ندارند.
خودپنداره ی انسان یک جای ثابت شکل می گیرد و انسان بر روی خودپنداره ی خودش می ایستد و یک خود ایده آل می سازد که اگر فاصله ی خودپنداره ی مثبت با خود ایده آل، مناسب و درست باشد انگیزه می دهد؛ در حالت تعادل و با رفتار درست والدین پله به پله خود ایده آل بچه ها مثل یک نردبان بالا می رود.
زمانی که بچه ها کاری انجام می دهند به آن ها بگویید: عالیه، بی نظیره و تأیید بیجا کنید به خصوص در مقابل کاری که کودک اصلا انجام نداده او را به ایجاد خودپنداره ی مثبت کاذب سوق می دهید و از خودپنداره به یک باره پرت می کنید بالا، بدون طی کردن دانه دانه پله های نردبان او را به یکباره به بالا پرت می کنید.
این کودک انگیزه اش را از دست می دهد چون همیشه عالی و بهترین گرفته، خود ایده آلش پایین می آید، چون تلاش می کرده که خوب باشه حالا بهترین درجه رو گرفته پس دیگه همه چیز برایش تمام می شود و انگیزه ای برای پیشرفت نخواهد داشت، به خصوص در حالتی که ما دائم کار تکراری کودک را تشویق و تمجید کنیم و دائم بگیم عالیه تو عالی هستی!
خودپنداره ی کاذب مثبت-------------------------------------------------------------------------
---------------------
----------------------
---------------------
---------------------
خود ایده آل -----------------------------------------------------------------------------------
انگیزه
خودپنداره -------------------------------------------------------------------------------------
خودپنداره ی کاذب منفی --------------------------------------------------------------------
مثلا کودک نقاشی می کشد و به مادر نشان می دهد، در اکثر مواقع مادر می گوید : عالیه عزیزم آفرین!! حتی اذعان می کنند که بچه ی ما هر کاری انجام دهد من در تشویق او می گویم که عالی است! خوب این بچه دیگه انگیزه برای پیشرفت نخواهد داشت. در کارهای بچه ها بگردید و ببینید چه نوآوری انجام داده آن را ببینید و ذوق کنید و تشویق کنید.
در حالت عالی گفتن کودک این برداشت را می کند که من باید عالی شوم حالا مامان گفت که عالی شدم! خوب تموم شد دیگه! و دیگر رشد و پیشرفت نخواهد بود. گاهی نیز کودک هیچ کاری انجام نداده اما به او لقب «نابغه» می دهیم. خود پنداره ی کاذب مثبت شکل می گیرد در حالی که کودک هیچ کاری انجام نداده و به او این شخصیت تلقین شده.
کودک دچار شخصیت تلقینی می شود، من نابغه هستم من با استعدادم، من قهرمانم و ... در این حالت بچه دچار تکبر می شود، قدرت همبازی شدن با هم سن و سال های خودش را از دست می دهد چون این درک رو داره که «می دونید من کی هستم؟!». و مرتب این لقب ها را می گیرد و می رود بالا به سمت خودپنداره ی کاذب مثبت.
نکته ی مهم این جا است که به هر میزان که والدین خودپنداره ی کاذب مثبت در ذهن کودک ایجاد می کنند، خود کودک، خودپنداره ی کاذب منفی ایجاد می کند. خود پنداره ی واقعی در این حالت گم می شود و کودک یک نمای بیرونی می سازد که شامل خودپنداره ی کاذب مثبت است و یک نمای درونی می سازد که شامل خودپنداره ی کاذب منفی است.
متأسفانه چه مثبت و چه منفی خودپنداره ی کودک را اغلب برپایه ی کاذب ایجاد می کنیم. کودک فکر می کند و در اثر القائات خودش را در بالا می بیند در حالی که خودش را در پایین ترین مرحله ی منفی قبول دارد و این فاصله ها باعث می شود انگیزه ی کودک از بین برود. در حالت تعادل کودک پله به پله از نردبان بالا می رود حال اگر بخواهیم از پله ی اول نردبان یکدفعه پایمان را روی پله ی آخر بگذاریم جز فشار و آسیب نخواهد بود و می بُرد.
چه قدر بچه هایی را می شناسیم که با این که نمراتشون خیلی خوب بوده اما در دبیرستان بریدند! چه قدر آدم هایی را می شناسید دختر و پسر که در دبیرستان کمتر از رتبه ی یک کنکور قبول نداشتند اما موقع قبولی از دورترین شهرها و معمولی ترین رشته ها سردرآوردند! یک دفعه سقوط می کند! چرا بچه های ما در راهنمایی یا دبیرستان و دانشگاه می بُرند؟ چرا بی انگیزه و سرخورده می شوند؟ چون روش تربیتی اشتباهی حاکم شد که به کودک یا حتی بزرگسال ها القا کنید تا بشوند.
چه قدر معضل دوقطبی بودن را شنیده ایم. من با بسیاری از پسران و دختران مبتلا به دوقطبی کار کردم، تقریباً اکثراً کسانی بودند که تحصیلات عالیه در خانواده هایشان خیلی مهم بوده و این بچه ها از اول تحت فشار تحصیلات عالیه بوده اند، بعد نتوانستند به تحصیلات عالیه برسند مبتلا به شخصیت دوقطبی شدند که شیدایی افسردگی هم می گویند.
امروزه خیلی از جوان های درسخوان ما مبتلا به شیدایی افسردگی هستند که شدت و ضعف دارد. چون بین چیزی که می خواهند باشند و دلشان می خواهد و با آن چیزی که واقعاً قبول دارند، خیلی فاصله هست. و دچار توهم ذهنی می شوند که ریشه ی این مسئله از همین زیر سه سال گذاشته می شود چون شخصیت بچه ها در این سنین شکل می گیرد پس مراقب باشید که به بچه ها شخصیت کاذب ندهید.
بگذارید بچه ها خودشان باشند. در مقابل کار بچه ها فقط واکنش نشان دهید و کارهایشان را توصیف کنید نه تفسیر. در بحث مشارکت هم گفتم بچه ها عاشق بیگاری هستند کار به آن ها بدهید و در مقابل انجام کار ذوق کنید نه بارک ا.. بگویید و نه جایزه بخرید و نه آفرین بگویید. کار بهشان بدهید حتی شده کار بیخودی و بیهوده ولی وقتی داره انجام میده ذوق کنید. « اینو ببر اون جا بذار آهان قربون قدت برم، نازتو برم من، این کاغذ رو بینداز تو سطل » بچه ها در این حالت دچار غرور سازنده می شوند «اگر من نبودم این ها چی کار می کردن؟!». این حالت به بچه ها اعتماد به نفس می دهد.
منبع: کودک متعادل- استاد محمود سلطانی