نمکستان (11)
با نمکستانی به طراوت شبنم در خدمتتون هستیم ...
- دخترکم سرش خورده به میز حسابی دردش اومد و گریه کرد و پیشونیش زخم شد هر کسی ازش می پرسید چی شده میگفت سرم خورده به میز اول گریه کردم بعد پیاز رفت توی چشمم ( یعنی اشکم در اومد )
- توی تاکسی آقای راننده ازش پرسید اسمت چیه ؟ دختری گفت شبنم بعد دید اقای راننده سوالی نداره خودش شروع کرد به گفتن فامیلش و اسم مامان و بابا و عمو و بابا بزرگ و... خلاصه تا پیاده بشیم کل شجره نامه رو برای آقای راننده و مسافرا توضیح داده بود
- صبح زود هنوز خواب بود یکی از این گاریا که میان نون خشک جمع میکنن داشت از کوچه رد میشد هی داد میزد نمکی نمکی ... بعد که دختری از خواب بیدار شد اومده میگه مامان دیدی تلفن زنگ زد میگفت نمک نمک !!!!!
- کامپیوتر روشن مونده بود خانوم رفته نشسته پشتش هی بیخودی کلیک میکنه اومدم بهش میگم چه کار میکنی؟ از صندلی اومده پایین میگه هیچی بفرمایید توو ....
- سه تا خرس داره در سه سایز مختلف، آورده بود وسط هال بالش و پتوش هم آورده بود که اینا بخوابن یه مدت وسط هال خوابیدن بهش میگم دخترم پاشو خرسا رو بردار الان بابات بیاد میخوایم سفره بندازیم میگه نه خوابیدن میگم خوب بهشون بگو برن توی اتاقت بخوابن رفته نشسته بالای سرشون خیلی جدی میگه خرسه پاشو ... بلند شو دیگه !!! برو توی اتاق بخواب .... انقدر جدی بود گفتم عروسکه از رو میره از جاش بلند میشه ....
- دختری مشغول تماشای تلویزیون بود باباش هی قلقلکش میداد و سر به سرش میذاشت. آخرش نشست زل زد تو چشم باباش گفت: بابایی نکن... زشته... عیبه... تو بزرگ شدی... خانوم شدی