مدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــامدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

مــدرســـه ی مــامــان هـا

اینجا برای تربیت فرزندانمان همگی هم معلم هستیم هم شاگرد!

اشک معرفت؛ قسمت سوم

1393/8/12 20:00
نویسنده : یه مامان
3,797 بازدید
اشتراک گذاری

آیا فریاد رسی نیست که به فریاد ما برسد؟ آیا دفع کننده ای نیست که دفع دشمن از حرم رسول خدا کند؟...

اجازه گرفتن برای جهاد:

یاران امام حسین (ع) دونفری ، سه نفری ، چهار نفری در حالی که اشک می ریختند نزد حضرت رفتند و رخصت جنگ و جهاد گرفتند. امام حسین (ع) به آنان فرمود: «چرا می گریید امیدوارم که پس از ساعتی دیدگان شما روشن شود.» آنان عرض کردند:« خدا ما را قربان تو گرداند ما برای خود نمی گرییم ، بلکه برای شما می گرییم زیرا که می بینیم دشمن اطراف شما را گرفته و ما نیز نمی توانیم سودی برسانیم.» امام (ع) برای آنها دعای خیر کرد و آنان در نزدیکی آن حضرت جنگ کردند تا به شهادت رسیدند.

استغاثه امام حسین(ع):

هنگامی که امام حسین(ع) جنازه های یاران خود را دیدند محاسن شریف خود را در دست گرفته و فرمودند: « خداوند خشم خود را نازل کرد بر یهود که برای او فرزندی قرار دادند و بر نصاری که او را سومین خدا قرار دادند و بر مجوس که جز خدا خورشید و ماه را پرستش کردند و بر مردمی که همگی یک صدا شدند بری کشتن پسر دختر پیامبر خود، سوگند به خدا هیچ پاسخی به آنها نخواهم داد تا آنگاه که خدای را با محاسن خونین دیدار کنم. آنگاه فریاد زدند: «آیا فریاد رسی نیست که به فریاد ما برسد؟ آیا دفع کننده ای نیست که دفع دشمن از حرم رسول خدا کند؟»

زنانی که این سخنان را شنیدند گریستند و شیونشان بلند شد . در این وقت دو نفر از انصار به نامهای سعدبن حارث و برادرش ابوالحتوف که در لشکر عمربن سعد بودند از لشکر دشمن بیرون آمده ، شمشیرهای خود را کشیده به طرف لشکر عمربن سعد حمله کردند تا به شهادت رسیدند.

(شاید امام حسین(ع) به خاطر دل همین دو نفر (عدبن حارث و برادرش ابوالحتوف ) فریاد زد و درخواست کمک کرد، چون از ته دل آنها خبر داشت و می دانست یک تلنگر می خواهند تا هدایت شوند و نمی خواست آنها در سپاه عمر سعد بمانند و  دستشان به خون پسر دختر رسول خدا آغشته شود... شاید این آخرین تیری بود که امام حسین(ع) برای بیدار کردن آن دو نفر زد!...) 

حمله عمومی:

یاران امام حسین(ع) یکی یکی به میدان می رفتند و پس از هلاکت تعدادی از دشمنان، خود نیز به شهادت می رسیدند عمربن سعد که می دید با این روش جنگ به درازا کشیده می شود و به اهدافی که در سر دارد نمی رسد تصمیم گرفت حمله عمومی انجام دهد، به عمربن حجاج فرمانده جناح راست فرمان داد که مجددا حمله کنند و او نیز از طرف فرات شروع به حمله کرد و جنگ سختی درگرفت و در این حمله مسلم بن عوسجه به شهادت رسید.

امام (ع) وقتی به بالین آن مرد فداکار رسید او را نوازش کرد حبیب ابن مظاهر که همراه امام بود به مسلم گفت که عنقریب من نیز به تو ملحق خواهم شد و از او خواست چنانچه وصیتی دارد بگوید: مسلم بن عوسجه چشمان خونین خود را به طرف حبیب برگرداند و ضمن اشاره به امام(ع) به حبیب گفت: «تنها وصیت من به تو این است که این مرد را یاری کنی و دست از حمایتش برنداری»

در این وقت لشکریان عمربن سعد فریاد برآوردند که «ما مسلم را کشتیم» شبث بن ربعی از فرماندهان ابن سعد به اطرافیان خود گفت: «مادرهایتان به عزایتان بنشیند آیا مردی مانند مسلم بن عوسجه که در راه اسلام شمشیرها زده کشته می شود و شما خوشحالی می کنید؟»

عمربن سعد عروه بن قیس را که فرمانده سواران بود دستور داد تا از طرف دیگر حمله کنند. سواران امام(ع) در مقابل جمعیت زیاد دشمن با شجاعت بی نظیری ایستادگی کردند و هر یک عده زیادی از دشمنان را کشته و زخمی و متفرق کردند به طوری که فرمانده سواران از عمربن سعد درخواست کمک کرد و ابن سعد فورا حصین بن نمیر را که فرمانده تیراندازان بود به پشتیبانی عروه فرستاد و دستور داد تا سواران امام (ع) را هدف تیر قرار دهند.

اگرچه سواران امام حسین(ع) از شجاعان سالخورده و تنی چند از بنی هاشم بودند اما چون کوه استقامت کردند ولی کم کم اسبهای آنها در اثر اصابت تیرهای دشمن کشته شدند و سواران نیز ناچار به حالت پیاده درآمدند. در همین موقع جناح چپ قشون عمربن سعد به فرماندهی شمربن ذی الجوشن که فرمانده پیادگان بود به یاران امام (ع) حمله بردند و آنان نیز دلیرانه در برابر قوای دشمن مقاومت کردند و تعدادی از لشکریان ابن سعد را کشتند.

نماز در زیر تیرهای دشمن:

وقتی آفتاب به دایره نصف النهار رسید. ابوثمامه صائدی به امام (ع) گفت: «وقت نماز است و دلم می خواهد آخرین نماز را در حضور تو ادا کنیم»

حضرت فرمودند: «یاد نماز افتادی، خداوند تو را از نمازگزاران ذاکر قرار دهد» سپس فرمودند: «از اینها بخواهید دست از جنگ بردارند تا ما نماز خوانیم!» از آن سو حصین بن تمیم فریاد زد «نماز شما قبول نیست!!!»

حبیب بن مظاهر به او گفت: «تو گمان می کنی که نماز خاندان رسول خدا پذیرفته نیست ولی نماز تو مقبول است؟!» حصین بن تمیم که این سخن را شنید به سوی حبیب حمله کرد و حبیب نیز به مقابله با او پرداخت و ضربه ای بر صورت اسب حصین وارد کرد و او از روی اسب بر زمین افتاد یاران حصین پیش آمده و او را نجات دادند، حبیب به نقلی 72 نفر از دشمنان را به هلاکت رساند. در این وقت بدیل بن صریم بر او حمله کرد و او را با شمشیر زد و فرد دیگری با نیزه بر او ضربه زد و حصین شمشیری بر فرق آن جناب زد و او را به شهادت رساند و آن دومی سر مطهرش را از بدن جدا کرد. امام حسین (ع) از شهادت حبیب بن مظاهر سخت غمگین شدند و فرمودند:«خدا خیرت دهد، ای حبیب! چه مرد با فضیلتی بودی که در یک شب قرآن را ختم کردی.»

پس از شهادت حبیب حر ریاحی به میدان آمد و به نبرد با دشمنان پرداخت و زهیر بن قین نیز او را پشتیبان می کرد پس از مبارزات دلاورانه و هلاکت یزید بن سفیان و 40 نفر از لشکریان کفر با فرمان عمومی عمر بن سعد قوای دشمن بر وی تاخته و او را به شهادت رساندند. امام به بالینش شتافتند و در حالی که خون از چهره ی حر پاک می کردند فرمودند: «تو به راستی آزاد هستی همان گونه که مادرت تو را نام نهاد، تو در دنیا و آخرت آزادمرد هستی»

امام به ناچار در برابر تیرهای دشمن نماز خوف به جای آورد، حضرت در حالی که دو نفر از یارانش به نامهای زهیربن قین و سعید بن عبدالله حنفی در پیش روی ایشان ایستاده و خود را سپر تیرها کرده بودند نماز به جای آورد. وقتی نماز به پایان رسید آن دو نفر از کثرت زخم تیرها به زمین افتادند. نقل است که سعید بن عبدالله  روی به سوی حضرت کرد و گفت: «آیا به عهد خود وفا کردم؟» امام (ع) نیز فرمودند: «آری تو  در بهشت پیش روی من هستی!» به دنبال این سخن روح از بدن سعید پرواز کرد می گویند در بدن او سیزده تیر مشاهده کردند...

شهادت یاران و اصحاب:

پس از اتمام نماز اولین کسی که با کسب اجازه به میدان رفت ابوثمامه صیداوی بود که پس از مبارزاتی سخت ، پسر عمویش او را به شهادت رساند. آنگاه سلمان بن مضارب (پسر عموی زهیر) و پس از او زهیر بن قین بجلی به میدان آمدند و پس از رجز خوانی و نصیحت قوای ابن سعد به مبارزه پرداختند و دلاورانه 120 نفر از آنان را به هلاکت رساندند و به شهادت رسیدند.

بعد از شهادت زهیر عمروبن قرظه انصاری به شهادت رسید نقل است که عمرو از کسانی بود که پیوسته مترصد این بود که اگر تیری به سوی امام حسین(ع) پرتاب می شود او سر و سینه ی خود را سپر کند که تیر بر بدن امام (ع) اصابت نکند و وقتی زخم بسیاری به او رسید به سوی حضرت توجه کرد و گفت: «ای فرزند رسول خدا! آیا شرط جانبازی را به جا آوردم؟» حضرت فرمودند: «آری تو پیشاپیش من در بهشت خواهی بود. به رسول خدا  سلام برسان و بگو من هم دنبال تو خواهم آمد»

پس از او نافع بن هلال جملی که مردی دلاور و شجاع و تیرانداز ماهری بود به میدان رفت و پس از نبردی دلاورانه لشکریان ابن سعد او را احاطه کرده و با پرتاب سنگ و تیر او را زخمی کردند و بازوان او را شکستند و به اسارت گرفتند سپس در پیشگاه ابن سعد او را شهید کردند.

آنگاه غلام ترکی به نام « واضح» و یا «اسلم» که غلام حر بود پس از هلاکت 70 نفر به شهادت رسید و نوبت به بریربن خضیر رسید که از یاران برجسته حضرت و از قاریان قرآن و حواریون امام علی(ع) بود بعد از بریر نیز دیگر یاران حضرت به میدان آمدند و جان خود را در راه اسلام و عترت نثار کردند.

شهادت اهل بیت علیهم السلام:

پس از شهادت یاران و اصحاب امام حسین (ع) نوبت به خاندان هاشمی رسید که در بعضی از روایات تعداد شهدای اهل بیت علیهم السلام را 17 نفر ذکر کرده اند. آنان ابتدا گرد هم جمع شدند و با یکدیگر وداع کردند. نخستین کسی که آماده شهادت و کارزار شد و از امام اجازه خواست علی بن الحسین ( علی اکبر) فرزند بزرگ امام حسین(ع) بود که در خلق و خوی شبیه ترین کس به پیامبر اکرم (ص) بود...

امام حسین(ع) رو به آسمان کرد و گفت: «پروردگارا ! تو را گواه می گیرم که پسری به سوی این قوم به مبارزه رفته که از حیث صورت و سیرت و گفتار شبیه ترین مردم به پیغمبر تو است.»حضرت علی اکبر(ع) در حالی که رجز می خواند و خود را معرفی می کرد شجاعانه بر قلب دشمن زد و عده ی زیادی را به هلاکت رساند. وقتی که شدت تشنگی بر او غلبه کرد به خیمه گاه برگشت و آب طلب کرد، امام فرمود: «تو امروز را به آخر نخواهی رساند تا جدت تو را با کاسه ی پرآب چنان سیراب می کند که بعد از آن هرگز تشنه نشوی.»

بدین جهت علی اکبر(ع) مشتاقانه به استقبال مرگ شتافت و پس از حملات زیاد به درجه ی شهادت رسید. نقل است که شخصی به نام مره بن منقذ عبدی شمشیر خود را از پشت بر بدن حضرت فرود آورد و فرق او را شکافت و حضرت دست به گردن اسب افکند و اسب او را به میان لشکر دشمن برد و آنها که از ضربات او داغدار شده بودند تلافی کرده او را با شمشیر قطعه قطعه کردند ( یا اباعبدالله...)

حضرت علی اکبر(ع) هنگامی که به زمین افتاد پدر را طلبید امام حسین (ع)چون صدای فرزندش را شنید مثل شهاب خود را بر بالای سر او رسانید و با چشمانی اشکبار فرمود: «خدا بکشد گروهی که تو را کشتند چه چیز آنها را جری کرد که از خدا و رسولش نترسیدند و پرده ی حرمت رسول خدا را دریدند..»

آنگاه فرمود: علی الدنیا بعدک العفا ]بعد از تو خاک بر سر دنیا و زندگی دنیا[ و چون سیلاب اشک از دیدگان حضرت جاری شد و گونه به گونه ی فرزندش گذاشت. حمید بن مسلم گوید:« دیدم زینب دختر علی(ع) از خیمه ها بیرون آمد و شتابان به سوی میدان شتافت و داد زد: «یا حبیبا! یا نور عینا!» و خود را به روی جوان انداخت سپس حسین (ع) دستش را گرفت و او را برگرداند و به جوانان بنی هاشم فرمود که نعش برادرتان را بردارید و آنان او را برداشتند و در خیمه ای که در پیش روی آن جنگ می کردند گذاشتند. بعد از شهادت علی اکبر(ع) عبدالله فرزند مسلم بن عقیل که خواهر زاده ی امام (ع) بود به میدان آمد و به شهادت رسید.

شهادت حضرت عباس(ع):

پس از آنکه همه ی جوانان بنی هاشم به میدان رفتند و شربت شهادت نوشیدند حضرت ابوالفضل(ع) آماده پیکار شد و اجازه جنگ خواست. امام حسین(ع) به آن حضرت اجازه جنگ نداد ، بلکه فرمود: «کودکان و اهل بیت همه تشنه اند و از تشنگی رو به مرگ اند. اگر می توانی آبی برای این لب تشنگان تهیه کن...»

فرزند رشید امام علی(ع) در اجرای دستور برادر سوار بر اسب شد و راه شریعه ی فرات را در پیش گرفت و چون برق جهنده ای  از وسط آن عده ی انبود عبور کرد. به طوری که کسی جرات مقابله با او را نداشت. سیل کثیر دشمن او را احاطه کردند و تیرها به سویش انداختند ولی آن حضرت همه را پراکنده کرد و به روایتی تعداد 80 نفر را کشت و خود را به شریعه فرات رساند، مشک را پر از آب کرد و از فرات بیرون آمد.

فرمانده ی قشون بنی امیه فریاد زد: « وای بر شما! اگر این آب به خیمه گاه برسد و حسین از آن بنوشد و تجدید قوا کند، دیگر نمی توان با آنان جنگید پس به هر نحوی باید مانع از رسیدن آب به خیمه ها شوید.»

با صدور این دستور قشون از هر طرف حضرت را احاطه کردند تا از ورود آب به خیمه ها جلوگیری کنند. آن حضرت که مامور رساندن آب به خیمه ها بود از مشکهای آب چون جان محافظت می کرد و هر مانعی را که در سر راه می یافت از میان برمی داشت.

سرانجام عمربن سعد فرمان داد تا آن حضرت را تیرباران کنند و از راه حیله بر او پیروز شوند بنابراین زیدبن ورقا و حکیم بن طفیل در پشت نخلی مخفی شدند و در کمین آن حضرت نشستند یه محض مشاهده ی آن حضرت از مخفیگاه بیرون جستند و با شمشیر دست راست آن حضرت را از تن مبارک جدا کردند حضرت عباس (ع) به سرعت مشک را از کتف راست خود به کتف چپ انتقال داد و در حالی که این رجز را می خواند با دشمنان به مقابله پرداخت

والله ان قطعتم یمینی  ، انی احامی ابدا عن دینی ، و عن امام الصادق الیقین ، نجل النبی الطاهر الامین

(به خدا سوگند اگر دست راست مرا جدا کردید لکن من همیشه از دینم و از امامی که صادق الیقین و از اولاد پیغمبر طاهر و امین است حمایت می کنم)

آن حضرت بی اعتنا به درد ناشی از قطع دست راست و فوران خون از جراحت آن ، با دست چپ شمشیر می زد و آن چنان در برابر تهاجم دشمن می جنگید که خاطره ی شجاعت و دلاوری امام علی(ع) را در خاطره ها زنده ساخت. وقتی ضعف بر قمر بنی هاشم غلبه کرد حکیم بن طفیل طایی از کمینگاه خود بیرون جست و دست چپ آن حضرت را نیز جدا کرد. حضرت به ناچار مشک را به دندان گرفت و پا به رکاب زد تا بلکه آن را به خیمه ها برساند. اما با اصابت یکی از تیرها به مشک آب و جاری شدن آب ، قلب آن حضرت به درد آمد زیرا تمام زحمات خودش را نقش بر آب دید.

اشک از چشمان مبارکش جاری شد، دیگر نمی خواست به خیمه گاه برود، زیرا تحمل فریاد تشنگی کودکان را نداشت. ناگهان تیری سینه اش را شکافت و او را از اسب به زیر افکند در این هنگام فریاد برآورد « ای برادر مرا دریاب» و یکی دیگر عمودی آهنین بر فرق مبارکش فرود آورد . امام حسین (ع) چون صدای برادر را شنید به سرعت صفوف دشمنان را شکافت و خود را به بالین برادرش رساند. امام (ع) با دلی آکنده از اندوه و قامتی خم شده شروع به بوییدن برادر کرد و اشک از دیدگانش زدود و همچون کسی که پاره های جگر قطعه قطعه ی خود را به وسیله ی الفاظ بیرون بریزد فرمود: « الان انکسر ظهری و قلت حیلتی» ، ( برادر اکنون کمرم شکست و چاره ام قطع شد)

امام حسین محزون و مصیبت زده از کنار جنازه ی برادر برخاست در حالی که نیروی بدنی او در هم شکسته بود و قدرت برداشتن گام نداشت و آثار شکستگی و اندوه در چهره نازنینش آشکار بود و همچنان با چشمانی اشکبار به سوی خیمه ها روان شد... در این وقت سکینه به استقبال پدر آمد و سراغ عمویش عباس را گرفت امام در حالی که غرق در اندوه و گریه بود خبر شهادت حضرت عباس را به وی داد.

وقتی که این خبر دردناک به حضرت زینب (س) رسید بی تاب شد و دست بر قلب پریشان خود نهاد و فریاد زد:« وا اخاه وا عباساه و اضیعتنا بعدک» امام نیز با خواهر غمدیده در نوحه خوانی شریک شد و ناله سرداد... امام حسین(ع) که تنها و بی کس شده بود نتوانست جسم مطهر برادرش را به نزدیک سایر شهدا برساند به همین خاطر عباس در راه عارضیه مدفون شده است...

 ادامه دارد اما کاش ادامه نداشت!...

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و ال محمد و اخر تابع له علی ذلک اللهم العن العصابت التی جاهدت الحسین و شایعت و بایعت و تابعت علی قتله اللهم العنهم جمیعا ...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

بابا و مامان
13 آبان 93 1:40
اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و ال محمد
یه مامان
پاسخ
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم الهی آمـــــــــــــین