مدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــامدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

مــدرســـه ی مــامــان هـا

اینجا برای تربیت فرزندانمان همگی هم معلم هستیم هم شاگرد!

تجربه ی موفق 20؛ خاله نقلی مهربون

1393/3/27 6:00
نویسنده : یه مامان
7,145 بازدید
اشتراک گذاری

در اثر یه بی احتیاطی انگشت دستم رو بریدم و میزبانِ چند تا بخیه ی ناقابل شدم. از همون لحظه ی اولی که دخترم من رو با دست پانسمان دید گفت : اینو در بیار!...

اینکه قرار بود تا دو هفته ، بخیه هام آب نخورن و پانسمان باشه به کنار ، درگیریِ عوض کردن پانسمان هم به یک کنار، مشکل عمده از اونجایی شروع شد که دخترم اجازه نمیداد با اون دستم بهش دست بزنم، مثلا وقتی میخواستم پوشکش رو عوض کنم، دستم رو میکشید کنار و میگفت : «با این دست، نه».

اولش خیلی کلافه شده بودم، ولی به پیشنهاد دوستی «ننه نقلی» و به قول دخترم «خاله نقلی» این مشکل و خیلی مشکل های دیگه رو با هم حل کرد. و این شد که کلا این پانسمان شده بود خیر برای ما ؛ تازه کلی پرستارهای مهربون رو به وجد می آورد!

روی پانسمان رو با ماژیک طرح یه صورت کشیدم و رو به دخترم گفتم: اسم این «ننه نقلیه، میخوای باهاش دوست بشی؟»

دخترم خیلی با دیدن این دوست جدیدش هیجان زده شد و خودش اسمش رو به «خاله نقلی» تغییر داد. از اون به بعد بود که هر کاری وقتی از زبون خاله نقلی بهش می گفتم سریع اجابت می کرد، اینقدر با خاله نقلی مانوس شده بود که گاهی اوقات می اومد اون رو بغل می کرد و دردهای بعدش بماند!سبز

تازه خاله نقلی ها با تغییر پانسمان، تغییر شکل می دادند و به مرور زمان پیشرفته تر میشدند و کلی برای دخترم هیجان آورتر بود!

بعد از اون خاله نقلی روی انگشت خودش و عروسک هاش هم مهاجرت کردند و همه امون یه خاله نقلی داشتیم که با هم کلی توی روز اختلاط می کردند.

حتی بعد از باز کردن پانسمانم و کشیدن بخیه ها، باز هم به وسیله ی چسب کاغذ خاله نقلی میان روی دستامون و کلی با هم بازی می کنیم.

کلا این خاله نقلی یه موجودی هست که همیشه می تونه بدون هیچ هزینه و زحمتی دنبال آدم باشه و در جهت نیل به اهداف مادرانه ازش استفاده کنیم.شیطان  همیشه با کمی فکر میشه تهدیدها رو به فرصت تبدیل کرد!زیباچشمک

ممنونم خاله نقلیِ مهربون! بغل

پسندها (10)

نظرات (13)

مامان فرنيا
27 خرداد 93 8:44
خيلي جالب بود ساده و بسيار كارامد و نقاشي ها هم بسيار هنرمندانه بود بخصوص اني كه پيراهن داشت
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز لطف دارید امیدواریم همیشه سالم و سلامت باشید و این تجربه به کار شما نیاد
بابا و مامان
27 خرداد 93 8:59
سلام صبح بخیر افرین چه تجربه جالب و بامزه ای
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز وقت شما هم به خیر، بله واقعا تجربه ی جالب و بامزه و البته دردناکی بود
مامان حدیث
27 خرداد 93 16:23
سلام ممنون ..آموزنده بود. من هم یه دفعه برای سرگرم کردن حدیث, کف همه انگشت های پام چشم و دهن های متفاوتی کشیدم و خوابیدم . حدیث روبروی کف پاهام نشسته بود و با انگشت ها حرف می زد . من هم مجبور بودم به جای تک تک شون تغییر صدا بدم و مدام انگشت ها را تکون بدم . حدیث خیلی از این بازی کیف کرده بود و بعد از دو سه ساعت ( که من نصفش را تو خواب باهاش حرف زده بودم ) هم اجازه نمی داد پاشم .. خلاصه اون روز به یه زحمتی تونستم از شر این دوست جونا خلاص شم !
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز حدیث خیلی بامزه بود مخصوصا وقتی به صورت تصویری صحنه رو تصور میکردیم ممنون که تجربه تون رو برامون نوشتید این تجربه به درد وقتی میخوره که آدم بخواد دراز بکشه و کمری صاف کنه یا مثلا وقتی که روزه باشی و حال نداشته باشی بدو بدو کنی!.... البته به شرطی که راه خلاصیش رو هم بنویسید برامون
مامان حدیث
27 خرداد 93 16:35
تو برنامه "چرا " جان شبکه تهران هم همین را آموزش داد . البته اونجا اسمش " آقا گیگیل " بود و کاربردش جلوگیری از " دست تو دماغ کردن بچه ها "
یه مامان
پاسخ
وای چه بامزه، راه بسیار جالب و زیرکانه ای بود، ممنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــون که برامون نوشتید شاید در آینده به دردمون خورد
مامان شاران
27 خرداد 93 17:41
سلام اول که عکسو دیدم ... بعدش دیدم چه زخم کاربردی بوده و چه خلاقیتی مثل وقتی کسی گچ میکیره گالری نقاشی درست میشه
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز قابل شما رو نداشت البته امیدواریم هیچ وقت این تجربه رو تجربه نکنید ببخشید دیگه، مجبور بودیم یه همچین عکسی استفاده کنیم تازه جاتون خالی زخم مذکور بدترتر از این بود که توی تصویره و بخیه هاش بیشترتر هست
مامان پریسا
27 خرداد 93 19:13
سلام وقت به خیر افرین به این همه ذوق و خلاقیت البته ایشالله بلا دور باشه و دیگه پیش نیاد
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز وقت شما هم به خیر و شادی خواهش میشه، ممنون از دعایی که کردید ما هم امیدواریم که شما هیچ وقت این تجربه رو تجربه نکنید
مامانی(برای دخترم زهرا)
27 خرداد 93 21:31
سلام واقعا هنر مندین با اجازتون فرصت شد از ایده ی شما با ذکر منبع استفاده می کنم
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز ممنون از امانت داریتون، لطف می کنید باعث خوشحالی ماست
مریم مامان دونه برفی
28 خرداد 93 8:46
با سلام آفرین به این مامان خلاق و به این خاله نقلی گلاب
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز خیلی ممنون، خجالت زده می کنید اینقدرا هم خلاقیت نمی خواست
❀مامان علی خوشتیپ❀
28 خرداد 93 9:48
آفرین چه مامان خلاقیخیلی جالب بود...ممنون البته عکس اول پست دلمو ریش ریش کرد
یه مامان
پاسخ
قابل شما رو نداشت، شررررررررررررررررمنده ی وجودتون و اون دل ریش ریش شده تون اونم توی این وضعیت البته این عکس رو از اینترنت پیدا کردیم اگه خود زخم رو میدیدید چی میشد پس!... فقط بگیم که خدا خیلی رحم کرد
سحر
28 خرداد 93 10:23
باریکلا به این مامان خلاق، و صدآفرین به شما به خاطر وبلاگ فوق العاده تون. با اجازه لینکتون کردم.
یه مامان
پاسخ
خیلی ممنون از لطفتون و ممنون که به مدرسه ی مامان ها سر زدید
یانو
29 خرداد 93 9:54
سلام 'آخیش'خیلی ناراحت شدم'ولی بچه ها بعضی اوقات لازمه اتفاقات ناگوار را هم تجربه کنند اگرچه دل کوچکشان به درد می آید در عوض می فهمند زندگی تلخی هایی هم دارد 'انشالله به زودی دستت خوب می شه'
یه مامان
پاسخ
سلام بانوی عزیز خیلی ممنون، به نکته ی ظریف و مهمی اشاره کردید. ان شاالله به خاطر میسپاریم
مامانی(برای دخترم زهرا)
30 خرداد 93 17:56
خیلی ممنون که اجازه دادین
یه مامان
پاسخ
خواهش میکنیم، ما هم از شما ممنون و سپاسگزاریم
حیران
3 تیر 93 14:52
سلام مامان گل و گلاب خیلی خوشحالم که موفق به دیدن این خاله نقلی عزیز و پرخیر و برکت رو از نزدیک شدم و این سعادتو داشتم امیدوارم دفعات بعدی از طریق دیگه موجبات خیر رو فراهم کنه!!!!
یه مامان
پاسخ
سلام به حیران عزیز ان شاءالله!