تجربه ی موفق 20؛ خاله نقلی مهربون
در اثر یه بی احتیاطی انگشت دستم رو بریدم و میزبانِ چند تا بخیه ی ناقابل شدم. از همون لحظه ی اولی که دخترم من رو با دست پانسمان دید گفت : اینو در بیار!...
اینکه قرار بود تا دو هفته ، بخیه هام آب نخورن و پانسمان باشه به کنار ، درگیریِ عوض کردن پانسمان هم به یک کنار، مشکل عمده از اونجایی شروع شد که دخترم اجازه نمیداد با اون دستم بهش دست بزنم، مثلا وقتی میخواستم پوشکش رو عوض کنم، دستم رو میکشید کنار و میگفت : «با این دست، نه».
اولش خیلی کلافه شده بودم، ولی به پیشنهاد دوستی «ننه نقلی» و به قول دخترم «خاله نقلی» این مشکل و خیلی مشکل های دیگه رو با هم حل کرد. و این شد که کلا این پانسمان شده بود خیر برای ما ؛ تازه کلی پرستارهای مهربون رو به وجد می آورد!
روی پانسمان رو با ماژیک طرح یه صورت کشیدم و رو به دخترم گفتم: اسم این «ننه نقلیه، میخوای باهاش دوست بشی؟»
دخترم خیلی با دیدن این دوست جدیدش هیجان زده شد و خودش اسمش رو به «خاله نقلی» تغییر داد. از اون به بعد بود که هر کاری وقتی از زبون خاله نقلی بهش می گفتم سریع اجابت می کرد، اینقدر با خاله نقلی مانوس شده بود که گاهی اوقات می اومد اون رو بغل می کرد و دردهای بعدش بماند!
تازه خاله نقلی ها با تغییر پانسمان، تغییر شکل می دادند و به مرور زمان پیشرفته تر میشدند و کلی برای دخترم هیجان آورتر بود!
بعد از اون خاله نقلی روی انگشت خودش و عروسک هاش هم مهاجرت کردند و همه امون یه خاله نقلی داشتیم که با هم کلی توی روز اختلاط می کردند.
حتی بعد از باز کردن پانسمانم و کشیدن بخیه ها، باز هم به وسیله ی چسب کاغذ خاله نقلی میان روی دستامون و کلی با هم بازی می کنیم.
کلا این خاله نقلی یه موجودی هست که همیشه می تونه بدون هیچ هزینه و زحمتی دنبال آدم باشه و در جهت نیل به اهداف مادرانه ازش استفاده کنیم. همیشه با کمی فکر میشه تهدیدها رو به فرصت تبدیل کرد!
ممنونم خاله نقلیِ مهربون!