هدیه ی مهربونی
یکی بود یکی نبود یه کویر بزرگ بود که فقط یه درخت تنها اونجا به تنهای زندگی می کرد. این درخت فقط شبها تنها نبود ...
یکی بود یکی نبود یه کویر بزرگ بود که فقط یه درخت تنها اونجا به تنهای زندگی می کرد. این درخت فقط شبها تنها نبود چون گنجشکهایی که از اونجا می گذشتند میومدن روی شاخ و برگ های درخت مهربون استراحت می کردند و درخت مهربون براشون لالایی می خوند بعد هم شاخه هاش رو مثل گهواره براشون تکون می داد تا خوابشون ببره.
صبح که می شد گنجشک ها از درخت مهربون تشکر می کردن و می رفتن، درخت مهربون دلش می گرفت اخه بازم تنها می شد یه روز گنجشک ها تصمیم گرفتند یه هدیه برای درخت مهربون ببرن، برای همین هر کدوم براش یه دونه هدیه آوردن و دور تا دور درخت توی زمین کاشتن تا دونه ها رشد کنن و بزرگ بشن و درخت مهربون دیگه تنها نباشه.
درخت مهربون از همشون تشکر کرد و گفت کاشکی ابر مهربون بباره تا این دونه ها اب بخورن و زودتر رشد کنن. گنجشک ها همگی پرواز کردند و رفتن پیش ابرها و از ابر مهربون خواستند که به دوستاش هم بگه تا همه با هم ببارن و دونه ها زودتر سبز بشن. ابر مهربون هم بارید و زمین پر شد از آب و یه نهر بزرگ درست شد و دونه ها از آب اون نهر خوردن و کم کم رشد کردن و یواش یواش اومدن بالا.
درخت مهربون خیلی خوشحال بود به همشون خوش آمد گفت. یکی از دونه ها گفت وای چه جای سر سبز و قشنگی درخت مهربون گفت: بله اینجا خیلی قشنگه، می دونید چرا؟... الان بهتون می گم؛ اینجا اول اینطوری نبود، اینجا یه کویر خشک بود اما یه روز گنجشک های مهربون، شما رو آوردن و اینجا کاشتن و بعد ابر مهربون بارید و آب زیاد شد و همینطور که الان می بینید اینجا سر سبز و قشنگ شد.
واقعا اونجا زیبا شده بود، یه دشت سر سبز پر از گلهای قشنگ و رنگارنگ که بلبل های خوش صدا اونجا آواز می خوندن و انواع درختهای قشنگ و بلند هم اونجا رو خیلی قشنگ کرده بود. مثل بهشتی روی زمین شده بود. درخت مهربون هم هر روز خدا رو شکر می کرد که از تنهایی در اومده. بله بچه های خوب درخت مهربون جایزه مهربونیش رو گرفته بود.
منبع: قصه های مادرانه (مامان یاسمن و محمدپارسا)