مدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــامدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

مــدرســـه ی مــامــان هـا

اینجا برای تربیت فرزندانمان همگی هم معلم هستیم هم شاگرد!

هدیه ی مهربونی

1393/3/22 6:17
نویسنده : یه مامان
6,376 بازدید
اشتراک گذاری

یکی بود یکی نبود یه کویر بزرگ بود که فقط یه درخت تنها اونجا به تنهای زندگی می کرد. این درخت فقط شبها تنها نبود ...

یکی بود یکی نبود یه کویر بزرگ بود که فقط یه درخت تنها اونجا به تنهای زندگی می کرد. این درخت فقط شبها تنها نبود چون گنجشکهایی که از اونجا می گذشتند میومدن روی شاخ و برگ های درخت مهربون استراحت می کردند و درخت مهربون براشون لالایی می خوند بعد هم شاخه هاش رو  مثل گهواره براشون تکون می داد تا خوابشون ببره.

صبح که می شد گنجشک ها از درخت مهربون تشکر می کردن و می رفتن، درخت مهربون دلش می گرفت اخه بازم تنها می شد یه روز  گنجشک ها تصمیم گرفتند یه هدیه برای درخت مهربون ببرن، برای همین هر کدوم براش یه دونه هدیه آوردن و دور تا دور درخت توی زمین کاشتن تا دونه ها رشد کنن و بزرگ بشن و درخت مهربون دیگه تنها نباشه.

درخت مهربون از همشون تشکر کرد و گفت کاشکی ابر مهربون بباره تا این دونه ها اب بخورن و زودتر رشد کنن. گنجشک ها همگی پرواز کردند و رفتن پیش ابرها و از ابر مهربون خواستند که به دوستاش هم بگه تا همه با هم ببارن و دونه ها زودتر سبز بشن. ابر مهربون هم بارید و زمین پر شد از آب و یه نهر بزرگ درست شد و دونه ها از آب اون نهر خوردن و کم کم رشد کردن و یواش یواش اومدن بالا.

درخت مهربون خیلی خوشحال بود به همشون خوش آمد گفت. یکی از دونه ها گفت وای چه جای سر سبز و قشنگی درخت مهربون گفت: بله اینجا خیلی قشنگه، می دونید چرا؟...  الان بهتون می گم؛  اینجا اول اینطوری نبود، اینجا یه کویر خشک بود اما  یه روز  گنجشک های مهربون، شما رو آوردن و اینجا کاشتن و بعد ابر مهربون بارید و آب زیاد شد و همینطور که الان می بینید اینجا سر سبز و قشنگ شد.

واقعا اونجا زیبا شده بود، یه دشت سر سبز پر از گلهای قشنگ و رنگارنگ که بلبل های خوش صدا اونجا آواز می خوندن و  انواع درختهای قشنگ و بلند هم اونجا رو خیلی قشنگ  کرده بود. مثل بهشتی روی زمین شده بود. درخت مهربون  هم  هر روز خدا رو شکر می کرد که از تنهایی در اومده.  بله بچه های خوب درخت  مهربون جایزه مهربونیش رو گرفته بود.

منبع: قصه های مادرانه (مامان یاسمن و محمدپارسا)

پسندها (4)

نظرات (11)

مامان شاران
22 خرداد 93 8:25
سلام مرسی خیلی قصه زیبا و همچنین آموزنده ای بود حتما برای شاران تعریف میکنم
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز خواهش میشه امیدواریم بهونه ای باشه برای ایجاد لحظات خوش مادر و دختری در کنار هم.
مامان پریسا
22 خرداد 93 8:55
سلام صبح به خیر قصه ی قشنگی بود. همین الان واسه پریسا خوندمش. دست شما و مامان یاسمن و محمد پارسا جون درد نکنه.
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز وقت شما هم بخیر و شادی باشه ان شاءالله دست مامان یاسمن جون و محمد پارسای عزیز درد نکنه. ممنون از حضورتون
مریم مامان دونه برفی
22 خرداد 93 10:30
واااااااا چقدر خوببود .... بازم بگو ... تازه داشت خوابم میبرد.
یه مامان
پاسخ
واقعا؟!(با لحن خانم شیرزاد بخونید) ان شاءالله بازم از این قصه ها برامون می نویسند مامان یاسمن و محمدپارسای عزیز
❀مامان علی خوشتیپ❀
22 خرداد 93 12:14
بر چهره‏ ى دلگشاى مهدى، صلوات بر قامت دلرباى مهدى، صلوات تا پرده ز رُخ گرفت، قدسى نفسان خواندند: به رو نماى مهدى، صلوات میلاد امام زمان بر شما مبارک
یه مامان
پاسخ
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم با تاخیرعید بر شما هم مبارک
بابا و مامان
22 خرداد 93 12:56
ممنونم از محبتتون راستی منم ویرایش کردم همون قسمت اخرو ممنونم ازتذکر به جاتون
یه مامان
پاسخ
ما هم ممنونیم از شما بخاطر قصه ی قشنگتون و اینکه اجازه دادید از اون توی مدرسه استفاده کنیم.
مامان شبنم
22 خرداد 93 17:51
سلام بسیار زیبا و سرشار از مهربونی
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز همینطوره
مامان یاسمین
23 خرداد 93 13:21
روزهاهم تنهای تنها بسر میبرد تنها آرزوش این بود یکی بیاد فقط دو کلمه باهاش حرف بزنه.......وب جالبیه موفق باشید
یه مامان
پاسخ
ممنون از لطفتون و ممنون از حضورتون. راستی به مدرسه ی خودتون خووووووش اومدید و ان شاءالله این دیدار مقدمه ای برای دوستی های محکم تر باشه
مامان پریسا
23 خرداد 93 19:23
عید مبعث مبارک
یه مامان
پاسخ
هوووم؟ عید نیمه ی شعبان منظورتون بود دیگه؟!
مامان فرنيا
24 خرداد 93 8:47
قصه قشنگ و ساده اي بود خيلي معاني داشت همكاري، مهربوني، رشد درختها از يك دونه، نياز به اب براي گياهان و .... من كه خيلي خوشم امد
یه مامان
پاسخ
ما هم حسابی خوشمون اومد. آفرین به مامان عزیز یاسمن و محمدپارسا
مامان پریسا
26 خرداد 93 1:15
اشتباه شده بود
یه مامان
پاسخ
از دست شما این دفعه دومی بود که یه مناسبت رو اشتباه تبریک گفتید ها احتمالا باید یه فکر اساسی برای این مساله بکنیم
مامان پریسا
27 خرداد 93 19:16
یه مامان
پاسخ
نترسید، فکری که میخوایم بکنیم وحشتناک نیس فقط اساسی هست!... مثل گذاشتن یه تقویم جهت یادآوری مناسبت ها شما تبریک نگفته هم عزیـــــــــــــــــــــــز هستید