تجربه ی موفق 19؛ سروری یا استقلال؟
در رابطه با بچه های زیر هفت سال کار بزرگ تر ها خیلی سخته ، چون همیشه باید یادشون باشه که دارن با یه فرمانده و پادشاه صحبت می کنن و نباید کاری کنند که این احساس توی اونها شکسته بشه و به قول معروف در مواردی که باید مقابلشون بایستند، به جای «نه» گفتن، باید در نقش یک وزیر دانا ظاهر بشن و به اون مشکل غلبه کنند.
چند وقت پیش برا دخترم یه پازل خریدم و بهش دادم تا بازی کنه؛ وقتی دیدش یکی از اون تیکه ها رو برداشت و داد به دست من و گفت : «مامان بذاره». اینجاس که پادشاه دستوری می فرمایند و اگه بگیم «چشم» ممکنه این فرآیند تا آخر عمرش ادامه پیدا کنه و عاقبتش رو هم که همه می دونیم و اگه بگیم «نه» هم که همون قضیه ی سروری و اینا میره زیر سوال.
با خودم گفتم:«خدایا حالا چیکار کنم؟» اطرافم رو نیگاه می کردم سر دو راهی مونده بودم که یهو یکی از عروسک هاش رو دیدم، همینطور اون رو راه بردم و آوردمش سمت دخترم، بعد به دخترم گفتم میخوای به عروسکت کمک کنی تا این پازل رو بچینه. انگار که خیلی خوشش اومده بود گفت : «بله» و دست عروسک رو آوردم جلو و با صدای عروسک گفتم : «لطفا این پازل رو بذار توی دستم و بهم بگو کجا بذارمش، من نمی تونم جاشو پیدا کنم».
با یه ذوقی ،داد به دست عروسک و من هم عروسک گردان این ماجرا بودم و اون تیکه از پازل رو به سمتی که ایشون فرموده بودند بردم و بعد هم هی مثلا عروسک سعی کرد که اون تیکه رو سرجای خودش بذاره، به دخترم گفتم : «می خوای به عروسکت کمک کنی که بذاره سرجاش؟». سریع به عروسکش کمک کرد و اون رو سرجاش گذاشت.
احساس می کردم که اون روز علاوه بر بازی، یه حس مادرانه ای رو هم تجربه کرد که خیلی براش شیرین بود.
حالا دیگه اون بازی هم براش سرگرم کننده تر شده و خودش وقتی می خواد پازل و یا هر بازیِ دیگه ای رو انجام بده، عروسک هاش رو میذاره جلوی خودش و میگه: «بیا اینو بذار» و بعد دست اون رو میگیره و به سمت اون وسیله میبره و ادامه ی ماجرا....
____________________
پ ن: این مطلب رو توی جواب نظر مامان شارانِ عزیز برای یکی از پست ها می خواستیم بذاریم که دیدیم اگه به صورت پست مستقلی بیان بشه ، شاید بهتر باشه .