مدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــامدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

مــدرســـه ی مــامــان هـا

اینجا برای تربیت فرزندانمان همگی هم معلم هستیم هم شاگرد!

تجربه موفق 18؛ غذا خوردن به روش بازی و قصه

1393/1/28 6:11
نویسنده : یه مامان
8,955 بازدید
اشتراک گذاری

 وقتی با کلی زحمت غذا رو درست می کنی و دوست داری کرور کرور انرژی به بچه ات هدیه بدی، و می بینی که با برگردوندن صورتش به تمام زحماتت پشت پا می زنه، حسابی دل آدم می شکنه. مخصوصا برا بچه های زیر یک سال که غذای مخصوصِ بدون نمک و ادویه باید براشون بذاری و به مواد غذایی ممنوعه هم توجه داشته باشی که دیگه این زحماتت بیشتر پُتک میشه و میخوره توی سرت. ...

 بدغذا بودن بچه ها واقعا معضلیه که خیلی از مامان ها باهاش مواجهن. اولین نکته ای که باید دقت باشیم اینه که یادمون باشه به هیچ بهانه ای پای غذاها و تنقلاتی مثل چیبس و پفک و از این قبیل رو به زندگی بچه امون باز نکنیم و خوشحال نباشیم از اینکه حداقل یه چیز خورد، هیچ مادری دوست نداره موقع گرسنگیِ فرزندش بهش سم بده تا اون رو سیر کنه.

حالا می ریم سرِ قضیه ی برگردوندنِ رویِ مبارک توسط فرزند دلبند، شاید از شدت کلافه شدن از این حرکت، دیگه خون جلوی چشما رو بگیره و با عصبانیت به فرمانده ی منزل بفرماییم که : «بخور دیگه!» و بعد راه های خبیثانه ای از قبیل با زور در حلق بچه کردنِ غذا به ذهن آدم خطور کنه ؛ ولی باید توجه داشت که راه های بهتری هم برا این کار وجود داره.

 راه حل بعدی که خیلی بهتر از روش خبیثانه ی قبل هستش اینه که یه سری فیلم و کارتون هایی که می دونیم بچه رو میخکوب می کنه بذاریم و بشقابِ غذا در دست، قاشق قاشق انرژی بریزیم داخلِ دهانش. شاید انتهای این قضیه رضایت از غذایی که توی بشقاب نمانده داشته باشیم ولی اگه بیشتر دقت کنیم می بینیم که با این روش می تونه عادت بدی رو به بچه امون هدیه کنیم و بعد از اون باید هی آه و ناله سر بدیم که بچه ام معتاد تلویزیونه و چشاش دیگه داره از حدقه در میاد از بس پای تلویزیون میشینه، حالا چی کار کنم؟!

 پس راه حل بهتری رو باید اتخاذ کنیم تا هم به هدفمون برسیم و هم عادات بدی رو بهش هدیه نداده باشیم.

 برا قدم اول باید شخصیت بچه امون رو با دقت آنالیز کنیم و این برای یه مادر اصلا کار سختی نیست. حالا با دو تا مثال که از دختر و پسر هست و نقش اول های اون مثالها خودِ ما هستیم مطلب رو ادامه میدیم.

دخترونه:

 *قصه با شخصیت های واقعی:

دخترِ من عاشقِ تعریف کردن قصه های ملموس هست و اگه شخصیت های اون قصه ها شناخته شده باشه کلی بیشتر توجه می کنه، به خاطر همین وقتی موقعِ غذاش میشه، از قبل براش توضیح میدم که الان دیگه وقت خوردنِ نهاره، و بعد از اون، شخصیت های بچه ی فامیل و آشنا رو یکی یکی سیر می کنم و می گم که اونها هم نهارشون رو خوب می خورن تا قوی و بزرگ بشن و اون همینطور به چشمای من نگاه می کنه و غذاشو می خوره و خودش به ادامه ی داستان و وارد کردنِ شخصیت ها به داستان کمک می کنه.

 * خاطره های دوست داشتنی:

بعضی وقت ها هم یه خاطره ای که می دونم خیلی دوستش داره رو براش تعریف می کنم و وقتی که با دقت گوش داد، من هم به هدفم ـ که مستحضر هستید چیه ـ میرسم. احساس می کنم با این روش ارتباط و علاقه ی اون با شخصیت های اطرافش بیشتر از قبل شده و توی آشنایی با فرهنگ صله ی رحم هم بهش کمک می کنه.

 * عروسک و شخصیت های کتاب:

بعضی وقت ها هم پای کتابهاش و عروسک هاش رو میکشیم وسط، یه قاشق میدم دستش و یه قاشق هم دست خودم، بعد میگم به فلان عروسک و یا به فلان شخصیتِ کتاب غذا بده بخوره، آخه گشنشه و میخواد بزرگ بشه، و او مشغول غذا دادن به اونها میشه و من هم مشغول کار خودم میشم و می گم شما بخور تا اونها هم از شما یاد بگیرن که قشنگ غذاشون رو بخورن.

 * یکی من یکی تو:

بعضی وقت ها هم که آقای پدر در دسترس هستند ـ از اونجاییکه خیلی دوست داره مامانِ باباش باشه ـ حضورِ سوپرمنی خودشون رو به هم میرسونند و میگه از غذای خودت بذار دهنم و دخترم هم از خدا خواسته مشغول غذا دادن به باباش میشه و بعد باباش بهش میگه حالا تو هم از غذای من بخور و یکی من و یکی تو گویان از غذای هم دهن هم میذارن.

 پسرونه:

پسر من عاشق هر گونه وسایل نقلیه است از انواع ماشین و قطار، حتی لازم هم نیست قطار داشته باشه میتونه هر چیزی رو دنبال هم بچینه و بهش بگه قطاره،  حتی چند تا شکلات یا توپ رو! منم از همین راه وارد شدم و به وسیایل نقلیه متوسل شدم!یول

 * روش قطاری:

گاهی مکعب هوشش رو که قطعاتش مسطح هم هست رو از هم جدا می کنم و به صورت قطار دنبال هم میچینم و غذاش رو میذارم روش و با تولید صدای «هوهو چی چی» اون رو هل میدم به این طرف و اون طرف و هر وقت قطار به ایستگاه پسرم میرسه ایست میکنه و وقتی دوباره حرکت می کنه که اون مقداری از غذاش رو بخوره به قول این تبلیغات تلویزیونی به همین سادگی به همین خوشمزگی!نیشخند

حتی برای بچه های بزرگتر و یا وقتی چند تا بچه وجود داره میشه خود بچه ها رو به صف کرد تا قطار بشن و بیان توی ایستگاه غذا! و یا مثلا هر بچه برای خودش نقش یک قطار جداگونه رو بازی کنه و مسیر دلخواه خودش رو طی کنه و وقتی دهنش خالی شد بیاد توی ایستگاه غذا و بار بزنه؛ این روش هم بر روی بچه های اقوام امتحان شده و جواب دادهمژه. توجه داشته باشید که لقمه های غذا به جای اینکه بار باشن می تونن مسافر باشن و بچه ها لقمه هایی تحت عنوان عمه و خاله تا مامان و بابا و هر چی بچه توی خونه و فامیل بوده رو به عنوان مسافر بخورن به هر حال اگه عمه یا خاله سوار قطار بشن، نمیشه که بچه هاشون سوار نشن خب!از خود راضیعینک

 خلاصه به قول معروف «تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل» دیگه بسط و گسترش این روش ها به ذوق و استعداد و خلاقیت شما مامان های عزیز بستگی داره فقط اینو بگم که حسابی باید به بازی شور و هیجان بدید و با آب و تاب براشون تعریف کنید و این باعث میشه با علاقه ی بیشتری غذا بخورننیشخند

* روش ماشینی:

گاهی هم از ماشین هاش کمک میگیرم مخصوصا ماشین باری که خیلی راحت غذا رو بار میزنه و برای پسرم میبره و دوباره برمیگرده به طرف ظرف غذا و با کلی قام قام و بوق بوق و دور زدن در مسیرهای مختلف به طرفش میره تا لقمه ی بعدی رو بخوره! لازم به ذکره که ماشین باری توی مسیری که میره مدام دنبال پسرم میگرده و میگه پس کجا رفته این پسر شاید این طرف باشه شاید اون طرف باشه و... تا بالاخره پیداش میکنه و البته باز هم لازم به ذکره که طول مسیری که ماشین طی میکنه رابطه ی مستقیم داره با سرعت غذا خوردن پسرم و هر وقت ببینم که داره دهنش خالی میشه به طرفش میرم!

در ضمن میشه مشابه روش قطار رو برای اتوبوس هم پیاده کرد ، همون اتوبوسی که مسافر سوار میکنه...

* روش هواپیمایی:

این روش که معروف ترین روش هست و مطمئن هستم که همه ی شما بلد هستید که چطوری قاشق غذا میتونه نقش یک هواپیمای باربری رو ایفا کنه پس دیگه بیشتر از این توضیح نمیدیم!

دخترونه پسرونه:

*روش دالی یا «پَقــــــٌی» :

پسرم جدیدا خیلی به بازی دالی علاقه پیدا کرده البته نه اون دالی های نوزادی ها!... این بازی رو در ایام عید از خاله اش یاد گرفت و به تقلید از خاله جونش به جای کلمه ی «دالی» از کلمه ی «پَقــــــٌی» استفاده می کنه که شاید به خاطر جدید بودن لغتش براش هیجان بیشتری داره.

در ایام عید یک روز کاری برام پیش اومد و پسرم رو برای ساعتی پیش خاله اش گذاشته بودم وقتی برگشنم خاله اش گفت که کلی غذا خورده من با تعجب پرسیدم واقعا؟! چطوری؟ و اینطور که برام تعریف کرد ظاهرا غذا ها پشت یک درب شیشه ای مخفی میشدن و هی با پسر من حرف میزدن و یواش یواش میومدن جلوتر و یهو از پشت شیشه میپریدن بیرون و می گفتن «پَقـــــــــــــٌی» و بعد هم می پریدن توی دهن پسر بنده! از اون روز دیگه بازی به نام «پَقــــــٌی بازی» به جمع بازی هاش اضافه شده!

من هم از این روش ایده گرفتم و یک عروسک کفش دوزک که جدیدا مورد علاقه ی پسرم قرار گرفته رو برداشتم این عروسک یک جایی مثل پشت بالشت، یا پشت پای خودم یا حتی پشت ظرف غذا مخفی میشه و چند بار یواشکی سرش رو میار بالا و نگاه میکنه و با صدایی آروم با خودش حرف میزنه و میگه: «بذار ببینم غذاش رو خورد که توی دلش «پَقــــــٌی» کنم؟...» و پسرم با ذوق و شوق دهنش رو باز میکنه و غذا رو میخوره فقط به عشق اینکه یهو کفشدوزک بپره بیرون و  با هیجان بگه «پَقــــــٌی» و بعد هم بپره بالا و پایین و تشویق کنه که غذا رو خورده!... فرشته

 البته فکر میکنم با توجه به شخصیت و علایق هر بچه بشه از هر یک از روش های بالا و یا ترکیبی از اون ها براش استفاده کرد، خوشحال میشیم تجربیات و روش های موفق خودتون رو هم در این زمینه برامون بنویسید.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (33)

مامان پریسا
28 فروردین 93 8:32
سلام صبح به خیر و خسته نباشید. این چند روز کمی گرفتاری داشتم واسه همین حاضریم با تاخیر بود. و اما پست... باز هم یه موضوع عالیدست شمادرد نکنه..... در مورد نکاتی که ذکر شده و نکته ی اول.. راستش من زیاد از یاد کردن از بچه های فامیل استفاده نمیکنم چون میترسم یه جور رقابت باشه و یا به رخ کشیدن دیگران.... ولی گاهی پیش میاد که گفته باشم فلانی بزرگ شده و قوی شده چون غذاشو خوب میخوره....
یه مامان
پاسخ
سلام مامان مهربون وضت شما هم بخیر و سلامت باشید ان شاءالله که گرفتاریهای همه با خیر باشه. به نکته ی خیلی خوبی اشاره کردید که من متوجه اش نبودم، البته یاد کردن های بچه های اقوام و آشنا و حتی بزرگترهای آشنا جنبه ی داستانی داره که فقط شخصیت های آشنایی دارند اون نقش رو ایفا می کنند تا ملموس تر باشه. مثلا دختر من عاشقِ داییش هست، و اولین کلمه ای که یاد گرفت بگه، حتی قبل از مامان و بابا، اسم داییش بود، به خاطر همین هر وقت میخواد هر کاری انجام بده، یه یادی ازش می کنه و ازم می پرسه که الان داییش داره چیکار می کنه؟! و من هم باید داستانی درست کنم که شخصیت اولش داییش باشه تا حسابی گوش کنه.
مامان پریسا
28 فروردین 93 8:37
و در مورد نکته ی سوم... ما هم همین کار رو انجام میدیم.یعنی ابتکارش هم از طرف خود پریسا بوده... گاهی عروسک ها رو ردیف میکنه و میگه اول به بچه هام بده ... قاشق غذا رو میگیرم دم دهن عروسک ها بعد صدای غذا خوردن اون ها رو در میارم و کلی به به و چه چه میکنم و بعد میگم ببین چقد خوششون اومد حالا نوبت شماست
یه مامان
پاسخ
آفرین به پریسای مبتکر. جالب اینه که دخترونه - پسرونه اش رعایت شده
مامان پریسا
28 فروردین 93 8:48
ولی بهترین کاری که من تونستم انجام بدم و کشف کردم این بود که باید بچه برای غذا خوردن امادگی داشته باشه یعنی حتما گرسنه باشه و حدود 2 یا 3 ساعت قبل از نهار هیچ چیزی نخورده باشه... گاهی پیش اومده که جویدن یه ادامس هم باعث شده اشتهاشو از دست بده.... بنابراین سعی میکنم فاصله ی صبحانه تا نهار زیاد باشه و یا اگر دیر از خواب بیدار شد ، من تا اون موقع نهار رو اماده کرده باشم و دیگه از صبحانه صرفه نظر میکنم و نهار رو بهش میدم (هر چند که خوردن صبحانه هم خیلی مهمه ولی خوب گاهی پیش میاد...)
یه مامان
پاسخ
به نکته ی خوبی اشاره کردید. همه ی ما باید در نظر داشه باشیم که معده ی بچه ها خیلی کوچیکه و با یه چیز کوچیک پر میشه، پس چه بهتر که با بهترین چیزها پر بشه.
مامان شبنم
28 فروردین 93 16:55
سلام بسیار جالب بود .... روش ها یکی از یکی با مزه تر اما به نظر من اینا واسه اون دسته از بچه هاست که به معنی واقعی کلمه بد غذا هستند و به نظر من دسته کمی این جوری هستند به نظر من خیلی جاها ایراد از ما ماماناست که به بچه ها اجازه تجربه نمیدیم و گاهی لباسای بچه ها از بچه برامون عزیز ترن مثلا این دختری ما از وقتی تونست بشینه زیرش یه سفره پهن می کردم خودش غذا خورد اوایل بیشتر بازی میکرد می ریخت توی موهاش روی پارچه ولی بعد از چند روز فهمید که اگر این غذا بره و سفره جمع بشه دیگه نیست خلاصه که در حین بازی به خوردن هم توجه کرد و الان کامل خودش غذا می خوره و پا میشه بر عکس پسر عموش که چند ماهی ازش کوچیک تره و به بد غذایی معروفه یه بار مهمون ما بودن بچه اومد دست کنه تو بشقاب داد مامانش رفت بالا که ای وای لباسش منم از پارچه ها پیش بندای شبنم بهش دادم گفتم حالا ولش کن بچه هم بازی می کرد هم می خورد تازه بازم اندازه شبنم ازادی عمل نداشت مامانش مثل شیر وایساده بود بالای سرش هی نکن بکن ولی واقعا خورد به نظر من خیلی از مشکلات از بچه نیست از اینه که ما توقع داریم بچه مون مثل یه ادم بزرگ باشه و تمیز و مرتب رفتار کنه در صورتی که تجربه هایی که برای ما بسیار عادیه و گاهی بهش بی توجهیم برای بچه مون یه کشف بزرگه بنابراین یه راه حل مادرانه هم من اضافه می کنم : مامانا به بچه هاتون ازادی عمل بدید و اعصابتون رو قوی کنید بسیاری از مشکلاتتون خود به خود حل میشن
یه مامان
پاسخ
سلام مامانِ عزیز ممنونیم از نوشتن این تجربه ی قشنگتون. به نکته ی بسیار خوبی اشاره کردید. آفرین به شما مامانِ مهربون که با این آزادیِ عملی که به شبنم عزیز دادید به استقلال اون هم کمک کردید. و کاملا باهاتون موافقیم که این بکن و نکن ها خیلی برای بچه های ما دست و پاگیر هستند و مانع خیلی از خلاقیت ها و یادگیرهاشون میشه. ولی یه نکته ای که جا داره اضافه کنیم، شحصیت های متفاوت بچه ها هست. همونطور که توی نظرات مامانهای دیگه مشهوده، بعضی از بچه ها هستند که اگه توی خوردن بهشون آزادی هم بدیم، باز هم ول می کنند و میرن سراغ بازیگوشی هاشون و علاقمندیهای دیگه اشون. مخصوصا برای سنینی که بچه شیر میخوره، چون میدونه می تونه خودش رو با شیر سیر کنه، دل به غذا خوردن نمی ده، در صورتیکه بعد از یک سال باید هفتاد درصد انرژیش از طریق غذا خوردن باشه و فقط سی درصد از طریق شیر. در این صورته که مامانِ بیچاره باید تاوانِ این غذا نخوردن رو بده و شب تا صبح در حال شیر دادن باشه و باز بچه عین خیالش نباشه. ازتون ممنونیم که این تجربه ی خیلی قشنگتون رو برامون نوشتید.
مامان گلها
28 فروردین 93 17:58
ه جالب بعضی از این روش هال رو من انجام دادم برای نرگس و مفید هم بوده. یکی روش هواپیما یا اینکه همزمان به عروسکش یا اشکال توی کتابش غذا میده و یکی هم خودش میخوره یا اینکه همزمان با اینکه قاشق غذا رو سمتش میبرم میگم قطار قطار راه برو تا دم ایستگاه برو ، وقتی میرسه به دهانش میگم هوووووو ایستگاه بااااز ، و اون هم به سرعت دهان رو باز میکنه و غذاش رو میخوره و راه حل های مختلفی که شما هم اشاره کردین. همه این راه حل ها میتونه مفید باشه ولی یه مقدار حوصله میخواد. ممنون از مطلب مفیدتون
یه مامان
پاسخ
بله جالب بود، انگار همه ی مامان ها روش های مشابهی رو به کار میبرن، شاید اینم یه جورایی فطری باشه شایدم تجربی و اکتسابی هست به هر حال با نظر شما موافقیم و به کار بردن این روش ها واقعا حوصله ای مادرانه می خواد
مامان گلها
28 فروردین 93 18:01
این رو هم بگم نرگس خانم ما تو انداختن سفره با ذوق و شوق تمام همکاری میکنه و خیلی خوشحال میشینه سر سفره و از اول تا آخر میگه غذا بکوریم، بزرگ بشیم ، کوی بشیم، کاق بشیم، این جملات رو تکرار میکنه و ما هم تکرار میکنیم و بهش غذا میدیم ولی خوب غذا کم میخوره. این هم یه روشش بود
یه مامان
پاسخ
خیلی خوب بود، اینطوری روحیه همکاری بچه هم تقویت میشه اتفاقا برای بچه های بزرگتر میگن خوبه که در پختن غذا هم ازشون بخواید همکاری کنن تا با علاقه ی بیشتری حاصل دسترنج خودشون رو بخورن ممنون از تجربه ی موفقی که برامون نوشتید
مامان پرهام
29 فروردین 93 0:56
سلام مامانی واقعا غذا دادن به بچه ها خیلی سخت پسرم دهنش رو عثلا باز نمیکنه حالا اگه دری هم به تخته بخوره و باز کنه اونو تف میکنه بیرون واقعا دیگه نمیدونم چیکار کنمدستت درد نکنه مطالب مفیدی داری حالا بزار منم امتحان کنم امیدوارم جواب بده فدات
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز به مدرسه ی خودتون خوش اومدید، ماشاالله ماشاالله چه پسر نازی دارید با اون چشمای قشنگ و درشتش خیلی خوردنیه پسر گل شما که تازه شروع به غذا خوردن کرده صبور باشید و بهش فرصت ترجبه کردن طعم های جدید رو بدید و با حوصله ای مادرانه این مرحله رو طی کنید و به نکات ذکر شده در آغاز مطلب توجه داشته باشید موفق باشید
مامان یاسمن و محمد پارسا
29 فروردین 93 1:21
سلام خسته نباشید چه روشهای جالبی ممنونم من فکر می کنم از وقتی شبکه پویا اومده مشکلات غذای بچه ها بیشتر شده تو خوردن غذاشون ما خودمون یه روزهای به زور تلویزیون و خاموش می کنیم اگه خاموش باشه مشگلی نداریم اما اگه روشن باشه یه سره حرص برا خوردن غذاشون
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز شما هم خسته نباشید، زیاد حرص نخورید ان شاالله خوب میشن. سعی کنید زمان مشخصی رو برای تلویزیون دیدنشون تعیین کنید. امیدواریم که این تجربه ی موفق و روش های دیگه ای که خودتون اختراع می کنید بتونه براتون مفید واقع بشه
مامان فرنيا
30 فروردین 93 7:37
اهان همان مشكل هميشگي و اين روش تلويزيون كه من بكار بردم بعنوان يك تجربه ناموفق و مشكل الان تلويزيون نيست يعني خيلي راحت قبول كرده روزي يك ساعت تلويزيون نگاه كنه مشكل اينكه كه الان كه فرنيا سه سال و نيمه شده عادت كرده با تلويزيون غذا بخوره يعني هرجا بريم بايد با خجالت درخواست كنيم تلويزيون روشن بشه تا فرنيا غذا بخوره يعني يكجورايي شرطي شده البته دارم سعي ميكنم زودتر جلوي اين قضيه را بگيرم اما اول بايد از خانه شروع كنم يعني توي مهمانيها بيخيال غذا خوردن فرنيا شدم فقط دو سه قاشق ميخوره بعد هم سريع ميره با اينكه بچه هاي ديگه هنوز سرسفره نشسته اند اما اگه تلويزيون روشن باشه ديرتر از همه از سرسفره بلند ميشه
یه مامان
پاسخ
بله واقعا این تلویزیون عجب جعبه ی جادویی هست! دقیقا بچه ها وقتی میشینن پاش دیگه مسحور میشن و هیچی نمی فهمن! نه می فهمن چی می خورن نه می فهمن چی بهشون میگیم و نه هیچ چیز دیگه! قبول داریم که غذا خوردن پا تلویزیون تجربه ای نا موفق هست که شاید همه ی ما کمی تا قسمتی تجربه اش کردیم و حتی شاید هنوز هم عادت خیلی از خود ما آدم بزرگا هم باشه و حق با شماست اول باید از خونه و خودمون شروع کنیم براتون آرزوی موفقیت داریم و خوشحال میشیم که اگه تجربه ی موفقی در این زمینه پیدا کردید اون رو برامون بنویسید
مامان یاسمن و محمد پارسا
30 فروردین 93 8:14
سلام صبح بخیر
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز وقت شما هم به خیر و شادی
مامان شاران
30 فروردین 93 8:27
سلام همانطور که من هم همیشه نالیدم شاران من هم بدغذاست بعضی وقتها انگشت اتهام به سمت خودم میگیرم ولی یه فیلم دیدم که دوتا بچه دوقلو بودند یکیشون خیلی خوب غذا میخورد یکیشون بد و به خودم آرامش دادم که بچه ها خیلی متفاوتند دقیقا راهکارهای شما رو برای خوردن غذا به شاران بکار میبرم قصه خاله بازی...
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز بله واقعا بچه ها با هم متفاوت هستن، مهم اینه که ما بتونیم با صبر و حوصله برخورد درستی باهاشون داشته باشیم. امیدواریم که به مرور زمان شاران جان هم بهتر غذا بخوره و این روزای سخت براتون به صورت خاطره باقی بمونه به قول معروف، این نیز بگذرد
مامان شبنم
30 فروردین 93 15:56
سلام
یه مامان
پاسخ
سلام به روی ماهتون
عطش
30 فروردین 93 18:29
روز مادر مبارک به روزم
یه مامان
پاسخ
ممنون، ما هم این روز رو به همه ی مامان ها تبریک عرض می کنیم
مامان گلها
30 فروردین 93 23:40
روز زن، روز نور گرفتن از درخشان ترین خورشید هدایت روز آموختن باغبانی گل های خوشبوی یاس و نرگس بر همه رهروان جاده سعادت مبارک باد . . .
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز از پیام تبریک قشنگی که برامون نوشتید ممنونیم، روزتون مبارک باشه
مامان پریسا
30 فروردین 93 23:58
سلام خوب هستید؟ تولد حضرت فاطمه و روز مادر رو به شما تبریک میگم.
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز ممنون، الحمدلله ما هم تولد حضرت و روزتون رو بهتون تبریک میگیم
مریم مامان دونه برفی
31 فروردین 93 9:20
سلام خدا قوت وقت نکردم مطلب امروز رو بخونم اومدم بگم روزتون مبارک . http://hamyarmazand.ir/KS-UpFile/KS-image/(1392-2-14)-%5B824996%5D-za_31387.jpg
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز ممنون از لطفتون و هدیه ی زیباتون. ما هم تبریک میگیم
✿مامان علی خوشتیپ✿
31 فروردین 93 9:53
سلام میلاد حضرت فاطمه و روز مادر رو به همه ی مامان های نمونه و دوست داشتنی مدرسه ،علی الخصوص خانم مدیرای مهربون که ندیده خاطرشون خیلی برام عزیزه ،تبریک میگم...امیدوارم در همه امور زندگی و وظایف مادرانه موفق باشید دوستون دارم خیلی زیاد
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز علی خیلی ممنون، ما هم این روز رو به شما مامان خوب و نمونه و همه ی مامان های مدرسه تبریک میگیم. دل به دل راه داره، خاطر شما هم برای ما عزیزه ممنون از دعای خوبتون الهــــــــــــــــــی آمیـــــــــن، شدیدا بهش نیاز داشتیم
مامان زهرا
31 فروردین 93 15:41
سلام! عیدتون مبارک! من وبلاگتون رو پسندیدم و لینک کردم خوشحال میشم شما هم وبلاگ منو لینک کنید noorebeheshti.niniweblog.com
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز به مدرسه ی خودتون خوش اومدید، عید شما هم مبارک باشه ممنون از لطفتون. شما هم در جمع مامان های مدرسه لینک شدید
مامان شبنم
31 فروردین 93 16:12
سلام اجازه کجایید ؟
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز روز مادر رو به شما و همه ی مامان های خوب و عزیز مدرسه تبریک میگیم، ممنون از احوالپرسی هاتون. راستش چند روزه مسایلی برای هر کدوم از ما پیش اومده که هیچ کدوم فرصت نکردیم بیایم به مدرسه سر بزنیم یکیمون در حال پرستاری از فرزندش هست و اون یکی مشغول پرستاری از همسر محترم... خیلی دعا کنید مخصوصا برای نی نی کوچولو، بچه ها خیلی معصوم هستن و واقعا با مریضی ها اذیت می شن و به دنبالش هم مادر... ان شاالله که از دعای شما مامان های خوب بیماری ها هر چه سریع تر برطرف بشه و باز بتونیم در خدمت باشیم با آرزوی روزهای خوب و خوش برای همهالتماس دعا
مامان گلها
31 فروردین 93 17:49
سلام روز مادر رو تبريك ميگم. ان شااله به حق حضرت زهرا همه مريضا شفا پيدا كنند- ايشالا هرچه زودتر شما هم بياين مدرسه- منتظريم
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز ممنونیم از دعای خیلی خوبتون. ان شاءالله که به حق حضرت زهرا(س) همیشه سلامتی مهمون خونه های گرمتون باشه
مامان پریسا
31 فروردین 93 17:55
ایشالله بلا دور باشه و هر چه زودتر هر دو بیمارانتون شفا پیدا کنن.
یه مامان
پاسخ
ان شاءالله... ممنونیم از دعاتون و مهربونیتون
مامان فرنیا
31 فروردین 93 17:59
سلام خیلی نگران بودم اما همش دعا میکنم همیشه سلامت باشید و بخاطر کارهای خیر وقت سرزدن به اینجا را نداشته باشید اما وقتی دیدم نوشتید درگیر مریضی هستید بسیارر ناراحت شدم انشاللله که به زودی سلامتی به کوچولوی ناز و ان پدر مهربون برگرده و درکنارش شما مامانهای خوب هم سلامت و شاد باشید روز مادر را بهتون تبریک میگم در پناه خدا باشید
یه مامان
پاسخ
سلام مامان مهربون وقتی می بینیم که دوستان به این خوبی داریم دلگرمتر میشیم و از ته دل خوشحالیم به خاطر دوستی با شما مامانهای مهربون ممنونیم از همه ی شما مامانهای عزیز و این گلها به مناسب روز مادر تقدیم به همه ی شما
مامان شاران
31 فروردین 93 21:01
سلام روزتون مبارک آخه چی شده امیدوارم هرچه زودتر بهتر بهتر بشه و سلامت و سرحال باشه دوستون داریم
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز روز شما هم مبارک باشه ممنونیم دل به دل راه داره خانوم، ما هم دوستتون داریم.
مامان یاسمن و محمد پارسا
31 فروردین 93 22:56
ایشالاه که مشکلات حل شه و به سلامتی برگردید
یه مامان
پاسخ
ممنوینم از دعای خوبتون و مهربونیهاتون
مریم مامان دونه برفی
1 اردیبهشت 93 13:13
انشا ءا... هرچه زودتر حالشون خوب بشه و تو هیچ خونه ای مریض نباشه > آمین خوبه که به نیت سلامتی همه مریضها یه صلوات بفرستیم.
یه مامان
پاسخ
ممنونم از دعای خیلی خوبتون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
مامان شبنم
1 اردیبهشت 93 16:18
سلام اخیییییی بلادور باشه انشاالله
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز ممنونیم... ما دو تا الان از این همه مهربونیِ شما اینجوری ایم و بعد اینجوری و از ته دلمون دوستتون داریم.
ننه علي
2 اردیبهشت 93 13:02
سلام خيلي جالب بود ممنون استفاده كردم
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز خوشحالیم از اینکه دوست جدیدی پیدا کردیم و به مدرسه ی خودتون خوش اومدید. در مورد مطلب هم ، خواهش میشه، قابل شما رو نداشت
مامان علیرضا
2 اردیبهشت 93 15:27
سلام خوب هستید؟ من هی میرم به سایتتون سر میزنم ولی افتتاح نشده حالا پس تا افتتاح بشه میتونم از شما کمک بگیرم؟ پسرم 9 ماهشه میشه بگید کجا ها رو باید بخونم برای این سن هم تربیتی هم بازی همه چی ببخشیدا
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز ممنونیم شما خوبید؟ داغ دل ما رو تازه کردید، اسااااااااااسی... یعنی نمی دونیم چرا ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به دست هم دادند تا این کار به تعویق بیفته. باید به برنامه نویس هامون نظر شما رو انتقال بدیم تا شاید کار ما رو اینقدر پشت گوش نندازن ولی خداییش عجب سوال سختی پرسیدید، عین پیدا کردن یه سوزن توی انبار کاهه... به طور کلی باید بگیم که می تونید از قسمت موضوعات ، قسمت های : بازی با کودک، کاردستی، قصه گویی ، تکامل رشد، هوش کودک، قصه برای کودکان، آموزش مفاهیم دینی می تونه مقالات مناسبی براتون داشته باشه، می تونید توی هر قسمت برید و با خوندن عنوان مطلب متوجه بشید که این مطلب براتون مفید هست یا نه؟! البته یه کار دیگه هم می تونید انجام بدید که شاید براتون راحت تر باشه کلمه ای از موضوع مورد نظرتون و یا حتی سن فرزندتون رو در قسمت «جستجوی مطالب مدرسه» که در آخرین بخش از ستون سمت چپ مدرسه قرار داره بنویسید و مطالب مربوطه رو پیدا کنید. دعا کنید که هر چه زودتر مدرسه ی اصلی راه بیفته و ما با امکانات جدید و به روزتری در خدمت مامان های عزیز باشیم. خوشحالیم که دوستان خوبی مثل شما داریم و براتون آرزوی موفقیت می کنیم
✿مامان علی خوشتیپ✿
3 اردیبهشت 93 8:07
آخی...نظرات رو که خوندم متوجه شدم یکی از کوچولوها مریض شده...بلا دور باشه ...انشاالله که تا الان هم کوچولومونو هم بابایی خوب شده باشند...با آرزوی سلامتی برای شما و خانواده های محترمتون
یه مامان
پاسخ
ممنونیم از لطفتون. بله الحمدالله! هفته ی سخت مریضیِ کوچولومون تموم شد و الان دوره ی نقاهته و همه ی مامانا می دونن که بعد از مریضی بچه ها و چندین بار برخورد با دکتر و بیمارستان برا بچه ها چه تغییرات رفتاری ای براشون رخ میده و مادر باید چقدر صبور باشه. خیــــــــــــلی التماس دعا داریم ما هم برای شما و خانواده ی محترمتون آرزوی سلامتی و موفقیت داریم
✿مامان علی خوشتیپ✿
3 اردیبهشت 93 8:11
در مورد این پست هم که مثل همیشه عالی و پربار و البته چون تجربه های خودتون هم بوده خیلی شیرینه فکر کنم توی پستهای قبلی در مورد تجربه غذا دادنم به علی نوشته بودم.همون که شکم علی میشد پارک شهربازی و هر قاشق یکی از اعضای خانواده...تازه اگر تبحر توی تقلید صدا هم داشته باشید خوب میتونید صداهای افرادی که توی شکم میرن بم نشون بدید...مثل همون روش قطاری شما دیگه خودتون تصور کنید چند لقمه رو با لذت میتونید به کوچولوتون بخورانید البته روش هواپیما هم همیشه مثمر ثمر بوده
یه مامان
پاسخ
خیلی روش جالبی بود. کلی خوشمان آمد. ممنون از اینکه تجربیات زیباتون رو در اختیار ما میذارید
✿مامان علی خوشتیپ✿
3 اردیبهشت 93 8:12
با نظر اول مامان پریسا جون صد در صد موافقم منم هیچوقت مقایسه نمیکنم...شاید در اون لحظه نتیجه مثبت باشه ولی بزرگتر که بشن نتیجه خوبی نخواهد داشت
یه مامان
پاسخ
بله! نکته ی قابل نلاحظه ایه . البته طریقه ی استفاده از این روش هم خیلی مهمه، این که بگیم، ببین فلانی داره غذاشو میخوره، پس تو هم بخور رو ما هم قبول نداریم، ولی اینکه داستان هایی تعریف کنیم که شخصیت های اون براش آشنا باشند و درک این قضیه که موقع ظهر همه در حال خوردن غذا هستند و باید غذاشون رو خوب بخورند بدون مقایسه ی اونها امکان پذیره فکر کنم؟! نه؟ شاید این روش توی صمیمی تر شدن با اونها هم بهشون کمک کنه، مخصوصا برا بچه هایی که دیر به دیر با فامیل و بچه های اونا برخورد دارند...
✿مامان علی خوشتیپ✿
3 اردیبهشت 93 8:14
البته اینم بگم بچه ها موقع غذا خوردن خیلی به بزرگترها هم نگاه میکنند...یعنی اگر مادر و پدر با اشتها و با میل غذا بخورند بچه ها هم یاد میگیرن...ما که این موردمون خیلی تاثیر گذار بوده...یعنی یه مقداری تاثیرش زیاد بوده
یه مامان
پاسخ
بله البته! می تونه تاثیرگزار باشه؛ ولی هر چی بچه ی ما اشتهای مامانش رو میبینه، نمی دونم چرا به اشتها نمیاد
✿مامان علی خوشتیپ✿
3 اردیبهشت 93 8:15
آهان یه چیزی یادم رفت...ما روش شتری و الاغی هم داشتیم...
یه مامان
پاسخ
عجب! خیلی جالب بود، این روش شتری و الاغی رو میشه توضیح بدید، آخه میخوایم بعدا ازش یه جایی استفاده کنیم...