مدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــامدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

مــدرســـه ی مــامــان هـا

اینجا برای تربیت فرزندانمان همگی هم معلم هستیم هم شاگرد!

شعر قدیمی پنج انگشت

1392/12/4 6:00
نویسنده : یه مامان
43,560 بازدید
اشتراک گذاری

امروز شعر قدیمی پنج انگشت رو براتون نوشتیم شاید برای خیلی از شما مامان های عزیز، این شعر یادآور خاطرات گذشته باشه پس با هم به ادامه ی مطلب میریم...

مانند دست است هر خانواده 
هرکس یک انگشت در خانواده
بابا در این دست انگشت شصت است
آنکه نخستین انگشت دست است
انگشت بعدی یعنی نشانه
او مادر ماست خانم خانه
انگشت دوم یعنی برادر
اینجا نشسته پهلوی مادر
پس آن یکی کیست
انگشت دیگر
آری درست است
او هست خواهر
من هستم آخر 
انگشت کوچک
انگشت ها را
دیدی تو تک تک 
ما پنج انگشت هستیم باهم 
با هم شریکیم در شادی و غم 
گرچه جدائیم ما پنج انگشت
هستیم با هم مانند یک مشت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

مامان پریسا
4 اسفند 92 7:18
سلام صبح زیباتون به خیر و شادی برای من که کلی خاطره زنده شد با خوندنش ریتمش هم در ذهنم شکل گرفت.... یادش به خیر
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز وقت شما هم بخیر و شادی باشه ان شاءالله خیلی زود میگذره! عمرمون رو میگم
مامان فرنيا
4 اسفند 92 7:35
سلام صبح بخير بله من اين شعر را يادمه و الان هم توي مهد به فرنيا اموزش دادند خوشش ميامد اما پيش من كه تا حالا كامل شعر را نخوانده فقط درباره اش صحبت كرده كه هر انگشتي چيه و يكي دو بيتش را هم بلد بود اما يك نكته امروزي داره تبليغ 3فرزند من يكي كه گول نميخورم اصلا با شعر هم مخالفم
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز اون سه تا انگشت کوچیکه، نمک دستن ها! نباشن مشتمون کامل نمیشه این مشت هم که می دونید چقدر کارایی داره
مریم(مامان روشا)
4 اسفند 92 11:07
سلام صبح به خیر
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز وقت شما هم بخیر و شادی باشه ان شاءاالله
مریم(مامان روشا)
4 اسفند 92 11:10
ممنون
یه مامان
پاسخ
خواهش میشه
مامان پریسا
4 اسفند 92 14:29
سلام. کامنتم نرسید یا تایید نشده؟صبح کامنت دادم. به هر حال شعر خیلی خوشکلیه من که خیلی باهاش خاطره دارم.
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز متاسفانه وقتم تموم شد و اونی که الان روی سر و کول منه و میگه مامان! مامان! مامان! دخترمه... دوتا از نظراتون موند برا بعد... البته با عوض شرمندگی
مامان پریسا
4 اسفند 92 14:30
الان دیدمش... درسته .. تا چشم روی هم بذاریم عمرون هم رفته.
یه مامان
پاسخ
خب الحمدلله
مامان پریسا
4 اسفند 92 14:38
قربونش برم من با مامان مامان گفتنش
مامان النا
4 اسفند 92 14:47
سلام.ممنون بابت یادآوری این شعر زیبا. من شما رو لینک میکنم.شما هم اگه دوست داشتید ما رو لینک کنید.
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز خیلی خیلی به مدرسه ی خودتون خوش اومدید، وبلاگ شما هم در جمع وبلاگ های مامان های مدرسه قرار گرفت
مامان شاران
4 اسفند 92 15:44
سلام مرسی جالب بود تا حالا نشنیده بودم
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز این نشون میده که شما یکی از مامان های جـــــــــــــوان مدرسه هستیدالبته ما هم که این شعر برامون حالت نوستالوژی داره جوان هستیما ولی شما جوان ترید
مامان شبنم
4 اسفند 92 16:21
سلام عالی بود احساس می کنم اینو توی کتاب فارسی خواهرم دیدم دوره دبستانش فکر کنم از اقای مصطفی رحماندوست باشه
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز شبنم اگه اینطور باشه شما هم از جمله مامان های جـــــــــوان مدرسه هستید
مهدیه
4 اسفند 92 18:18
آره واقعا برای من که کلی خاطره از مهدکودکم زنده کرد!
یه مامان
پاسخ
یعنی اون قدیما توی مهد کودکتون براتون این شعر رو می خوندن؟
خاله ي اصلي
5 اسفند 92 0:25
سلام به همه (شما و دوست جون) بالاخره من رسيدم ميدونم خوش اومدم....انشالله بازم ميام. ولي خدايي من تا حالا اين شعر و نشنيده بودم .....
یه مامان
پاسخ
سلام به همه (شما و بچه ها) بهله! واقعا خوش اومدی، ولی خدا کنه مداوم باشه و همیشه شاهد حضورت باشیم. دیدی چه خوب شد اومدی، به اطلاعاتت اضافه شد
مامان یاسمن و محمد پارسا
5 اسفند 92 8:04
وای ممنونم ببخشید این روزا درگیر کارای تولد یاسمن هستم کمتر میام الان که وقت کردم بیام اول اومدم پیش وبلاگ دوست داشتنی مدرسه مامانها خیلی ممنونم از محبتتون
یه مامان
پاسخ
به به ! تولد دخملِ قشنگتون مبارک باشه. ممنونیم از لطفی که به مدرسه ی خودتون دارید
یک عدد مامان
5 اسفند 92 13:07
آقا برا منم کلی خاطره زنده شد یهو ... عکس پست خیلی قشنگه ... مرسی سلیقه
یه مامان
پاسخ
خواهش میشه، قابل شما رو نداشت
*یاسمین*
5 اسفند 92 14:43
سلام خانومی.این شعر قشنگو دخترم تازه یادگرفته و از خوندنش لذت میبره.
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز به به ! خدا دختر گلتون رو بهتون ببخشه...
✿مامان علی خوشتیپ✿
5 اسفند 92 15:05
وای یادش به خیررررررررر...ما همیشه میخوندیمش...با سایز بچگیامونم یکی بود...تازه شصتشم عین بابام بود ولی برای الان دیگه فرق کرده...اون وسطیه میشه بابا... منم با مامان فرنیا موافقم...مدتی بود از این شعره خبری نبود...حالا دوباره به یادش افتادیم...کاش ما هم یه مشت بودیم
یه مامان
پاسخ
پس خیلی خاطره ها زنده شد راستی با کدوم قسمت نظر مامان فرنیا موافقید، اونجایی که گول نمی خورن عایا؟ بعد اونوقت اون ای کاش که یه مشت بودیم که نقیض همونه... ان شاءالله که خانواده ی شما هم یه مشت بشه، اون هم یک مشت گره کرده و متحد...