نمکستان (4)
امروز با نمکستانی از جنس پری در خدمت شما هستیم، از مامان عزیز پریسا ممنونیم که اجازه دادن از شیرینکاری های فرشته ی کوچولوی زندگیشون در بخش نمکستان استفاده کنیم
پریسا جون در 23 ماهگی:
دیشب برای چند دقیقه برق رفت. من هم دیگه چراغ شارژی نیاوردم و تنهایه شمع روشن کردم.
پریسا داشت میخوابید همین که شمع رو دید خواب از سرش پرید .
اومد سراغم و گفت تبلو بییسا (تولد پریسا) ؟. گفتم اره عزیزم.
ودیگه تا پاسی از شب و حتی بعد از اومدن برق ها ما در حال انجام مراسم شمع فوت کردن بودیم......
پریسا جون در آستانه 25 ماهگی:
نشسته بودم و tv تماشا میکردم. میخواست بره اتاقش اومده و بهم میگه:
من بییم نمیتسی؟(من برم نمیترسی)
دوتایی داریم از خونه میریم بیرون برمیگرده به بابایی میگه :
گییه نمیکنی !!!!!!!!و بابایی:نه عزیزم گریه نمیکنم تا برگردی
پریسا جون در 3 سال و دو ماهگی:
دخترک گلم این روزا داره تمرین میکنه تا شعر بگه....خب کم کم داره دنبال استعدادهاش میگرده تا ببینه در چه زمینه ایی توانایی داره.
این جدیدترین شعر پریسا خانم که اصلا هم یادش نمیره بیت های اولش چی بوده و هر روز یه بیت بهش اضافه میکنه:
بابام میره سر ِ کار
مامانم خیلی خوبه
کاراشو بلده ...
برام غذا میپزه
منو بیدار میکنه...
فعلا همینا رو سروده ... و همین رو هم با کلی آهنگ میخونه...
جدیدا وقتی گرسنه یا تشنه میشه میگه:
مامان شکمم گرسنش شده چی داریم؟
مامان شکمم اب میخواد
موقع حرف زدنمون باید کلی مراقب کلماتی که به کار میبریم باشیم.وگرنه دقیقا عین همونو به خودمون برمیگردنه...مثلا بابت کار اشتباهش باهاش دعوا کردم. خیلی عصبانی و دست به کمر اومد جلو و میگه:
ببین منو عصبانی کردی؟ ببین اعصابم خورد شد؟ای خداااااا از دست این دختر چکار کنم!!!دیگه اینطور رفتار نکنی ها وگرنه بهت جایزه نمیدم!!!
ظهر داشت بازی میکرد ، خوب که خسته شد رو کرد به بابایی و گفت:
بابایی من خوابیدم... شب به خیر... و سرشو گذاشت رو بالش و 5 دقیقه بعد خواب رفت...
سفره پهن کردم برای نهار ... پریسا داشت بازی میکردمنتظر بود صداش کنم... ولی هر چی صبر کردخبری نشد... برگشت گفت : یکی منو صدا کنه!!!!
من و بابایی...
حوصلش سر رفته بود و من پای نت بودم... اومده پشیم میگه مامان پاشو!!! از مُردن خسته شدم!!!!( میخواست بگه حوصلم سر رفت )
داریم از پله ها میاییم بالا هی بهونه میگیره و راه نمیره بهش میگم مامان عجله دارم سریعتر بریم خونه میگه : خودتو نگه دار الان میرسیم!!!!(فکر کرده هر کسی که عجله داره یعنی باید بره ....)
اومد پیشم میگه مامان پاشو بریم فروشگاه ناخن بخریم .. بهش میگم ناخن واسه چی؟ (حالا من فکر میکردم یه چیزی در مورد ناخن مصنوعی شنیده ... مونده بودم چطور باید توجیهش کنم) من حال فکر کردن بودم که بهم میگه: ببین ناخنم شکسته ... خراب شده ... بریم یکی دیگه بخریم...