مدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــامدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

مــدرســـه ی مــامــان هـا

اینجا برای تربیت فرزندانمان همگی هم معلم هستیم هم شاگرد!

نغمه ی دینی 16؛ حضرت رقیه(س)

1392/9/18 6:00
نویسنده : یه مامان
5,870 بازدید
اشتراک گذاری

ایام، ایام حزن اهل بیت (ع) است. اینکه ما داستان هایی که برای اهل بیت(ع) و مخصوصا برای امام حسین(ع) و خانواده ی ایشان را برای کودکان تعریف کنیم، نیازمند فکر و اندیشه ای است که هم این حقیقت به آنها منتقل شود و هم روحیه ی بچه ها پذیرای آن باشد و در عین حال دچار افسردگی و ناراحتیِ شدید از شنیدن آن نشود.

شعری رو که با هم در ادامه می بینیم، در مورد حضرت رقیه (س) می باشد، که تعریفی است از آنچه که بر سرشان آمد. قضیه شهادت ایشان را باید به همین نرمی و با شعر تعریف کرد و یک حس خوب رو بهشون منتقل کرد. فعلا مهم این است که عشق به ایشان را در دلشون ایجاد کنیم.

آی قصه قصه قصه،ای بچه های قشنگ

برای قصه گفتن،دلم شده خیلی تنگ

من حضرت رقیه،یه دختر سه ساله م

همه میگن شبیه گلهای سرخ و لاله م

گل های دامن من،سرخ و سفید و زردن

همیشه پروانه ها دور سرم میگردن

از این شهر و ازون شهر، آدمای زیادی

میان به دیدن من،تو گریه و تو شادی

هر کسی مشکل داره،میزنه زیر گریه

مشکل اون حل میشه تا میگه یا رقیه

خلاصه ای بچه ها،اسم بابام حسینه

به یادتون میمونه؟بابام امام حسینه

پدربزرگ خوبم امیر مومنینه

اون اولین امامه،ماه روی زمینه

تو دخترای بابام از همشون ریزترم

خیلی منو دوست داره،از همه عزیزترم

مثل رنگین کمون بود النگوهای دستم

گردنبند ستاره به گردنم میبستم

Description: http://vareth.ir/files/fa/news/1392/9/14/17011_730.jpg

یه روزی از مدینه،سواره و پیاده

راه افتادیم و رفتیم همراه خونواده

به سوی مکه رفتیم،تو روز و تو تاریکی

تا خونه خدا رو ببینینم از نزدیکی

چن روزی توی مکه موندیم و بعد از اونجا

راه افتادیم و رفتیم به صحرای کربلا

به کربلا رسیدیم،اونجا که دریا داره

اونجا که آسمونش پر شده از ستاره

تو کربلا، بچه ها، سن و سالی نداشتم

بچه کبوتر بودم،پر و بالی نداشتم

همیشه عمه زینب میگفت دورت بگردم

به حرفای قشنگش همیشه گوش میکردم

تو صحرای کربلا ما با غولا جنگیدیدم

با اینکه تنها شدیم ولی نمیترسیدیم

تو کربلا زخمی شد چند جایی از تن من

سبدسبد گل سرخ ریخت روی دامن من

بزرگا که جنگیدند با غولای بد و زشت

ما توی خیمه موندیم،بزرگا رفتن بهشت

گلهای دامن من از تشنگی میسوختن

به گریه کردن من چشماشونو میدوختن

تحمل تشنگی راس راسی خیلی سخته

مخصوصاً اونجایی که خشکه و بی درخته

دامنم آتیش گرفت مثل گلای تشنه

به سوی عمه زینب دویدم پابرهنه

خواستم که صورتم رو با چادرم بپوشم

خوردم زمین در اومد گوشواره از تو گوشم

غولا منو گرفتن،دست و پاهامو بستن

خیلی اذیت شدم،قلب منو شکستن

Description: http://vareth.ir/files/fa/news/1392/9/14/17012_380.jpg

خلاصه ای بچه ها تو صحرای کربلا

وقت غروب خورشید،شدیم اسیر غولا

پیاده و پیاده همراه عمه زینب

راه افتادیم و رفتیم،از صبح زود تا به شب

تا اینکه ما رسیدیم به کشور سوریه

از کربلا تا اونجا راه خیلی دوریه

توی خرابه شام ما رو زندونی کردن

با ما که بچه بودیم نامهربونی کردن

فریاد زدم:«آی مردم،عموی من عباسه

بابام امام حسینه،کیه اونو نشناسه؟»

سر غولا داد زدیم،اونا رو رسوا کردیم

تو قلب مردم شهر خودمونو جا کردیم

Description: http://vareth.ir/files/fa/news/1392/9/14/17013_829.jpg

بابام یه شب به خوابم اومد توی خرابه

گفت که:بابا حسینت میخواد پیشت بخوابه

دست انداختم گردنش،تو بغلش خوابیدم

خیلی شب خوبی بود،خوابای رنگی دیدم

صبح که بلند شدم من،دیدم که یک فرشته م

مثل داداش اصغرم،منم توی بهشتم

کتاب حضرت رقیه(س)؛کتاب شماره «٢»از مجموعه شعر کودکان کربلا،شاعر:محمد کامرانی اقدام،ناشر حدیث نینوا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مریم (مامان روشا)
18 آذر 92 10:12
سلام صبح به خیر
یه مامان
پاسخ
ســـــــلام مامان مهربون وقت شما هم بخیر و شادی باشه؛ ممنون که در مدرسه حاضر میشید و حضورتون رو اعلام میکنید، اینطوری کمتر دلمون براتون تنگ میشه
مریم (مامان روشا)
18 آذر 92 10:15
الهی ...خیلی قشنگ بود
مامان شاران
18 آذر 92 13:38
خیلی زیبا بود ممنونم واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم یادمه چندسال پیش هم که سوریه رفته بودم واقعا وقتی حرم حضرت رقیه میرفتم یه جور دیگه بود
یه مامان
پاسخ
خواهش می کنیم. خوشا به سعادتتون که حرم ایشون رو زیارت کردید
مامان پریسا
18 آذر 92 16:04
سلام وقتتون به خیر و خسته نباشید. شعر بسیار زیبا و تاثیر گذاری بود. چه زیبا و ساده این حادثه ی عظیم رو نشون میده.
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز وقت شما هم به خیر باشه، بله خیلی ساده و روان هست این شعر و مهم تر اینکه به خاطر نوع تعریفش از واقعه ی رخ داده، قابل تعریف برای بچه های کوچکتر هم هست
مامان پریسا
18 آذر 92 16:06
حتما کتابشو برای پریسا تهیه میکنم. احتمالا باید از زندگی نامه ی سایر ائمه هم داشته باشه.
یه مامان
پاسخ
دست شما درد نکنه مامان مهربون،امیدواریم که پریسا جان هم از این کتاب خوشش بیاد
مامان شبنم
18 آذر 92 16:56
سلام خیلی با احساسه ساده و قشنگ .... صبح اومدم پست رو خوندم خواستم نظر بدم نظرات باز نشد ... الان هم که اومدم بعضی شکلکا باز نشده ... نکنه من دیگه نتونم نظر بدم ( احساس مهم بودن در حد اعلا )
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز ممنون از توجهتون و لطف و محبتتون؛ امیدواریم که سرعت اینترنت برای مامان های خوب و فعال مدرسه به هزار و بیست و صد برسه و هیچ مشکلی نداشته باشن
یک عدد مامان
18 آذر 92 23:09
من که تحت تاثیر قرار گرفتممطمئنم این شعر برای بچه ها و بزرگترهاشون خیلی شنیدنیه،ممنون واسه این پست زیباتون ، بسیار بجا بود
یه مامان
پاسخ
سلام مامان عزیز خوشحالیم که مورد پسند و توجه شما قرار گرفته،البته به نظر ما بهتر بود که در شعر به جای کلمه ی «غول» از «آدم بد» یا کلمه ی دیگه ای استفاده می شد اما به خاطر امانت داری و حفظ اصل مطلب به همون شکل اصلی برای مامان ها نوشتیم؛ البته شاید نظر شما و یا بقیه مامان ها این نباشه... امیدواریم که گل پسرهاتون هم ازش خوششون بیاد و این مفاهیم در عمق وجودشون خونه کنه
✿مامان علی خوشتیپ✿
20 آذر 92 12:40
شعر قشنگی بود ولی نمیدونم...با اینکه سعی کردیم داستان کربلا رو برای علی خیلی ساده تعریف کنیم ولی توی نقاشیاش اینو نشون نمیده! همیشه امام حسین(ع)و یارانش قسمت شکست خورده و ضعیف صحنه ی نقاشی هستند و با ترحم علی بهشون نکاه میکنه!
یه مامان
پاسخ
نمیدونم چی بگم اما شاید هم این برداشت شما از نقاشی هاش باشه و خودش بخواد مظلومیت ایشون رو ترسیم کنه
مامان یاسمن و محمد پارسا
22 آذر 92 2:31
ممنونم بسیار زیبا بود و تاثیر گذار
یه مامان
پاسخ
سلام خواهش میشه مامان عزیز
خاکی
16 مرداد 93 17:05
سلام چه وبلاگ جالبی دارید!! اجرتون با حضرت زهرا اگر مایلید تبادل لینک کینم خبر بدید التماس دعا یازهرا س
یه مامان
پاسخ
سلام ممنون از لطفتون محتاج دعاییم یا علی