زنگ تفریح!
درد دل یک کودک شش ماهه با پدر و مادرش!!! آقای پدر! در کمال احترام خواهشمندم اینقدر لب و لوچه ی غیر پاستوریزه ، و سیبیل سیخ سیخی آهار نشدتون را به سر و صورت حساس من نمالید ! خانوم مادر! جیغ زدن شما هنگام شناسایی اجسام داخل خانه توسط حس چشایی من، نه تنها کمکی به رشد فکری من نمی کنه، بلکه برای دبی شیر شما هم مضر است!!! لازم به ذکر است که سوسک هم یکی از اجسام داخل خانه محسوب می شود ! پدر محترم! هنگام دستچین کردن میوه، از دادن من به بغل اصغر آقای سبزی فروش خودداری نمایید. چشمهای تلسکوپی، گوشهای ماهواره ای و سیبیلهای دم الاغی اش مرا به یاد قرضهای شما می اندازد ! مخصوصاً وقتی که چشمهای خود را...
زنگ تفریح!
یک روز یک دختر کوچک در آشپزخانه نشسته بود و به مادرش که داشت آشپزى مىکرد نگاه مىکرد. ناگهان متوجه چند تار موى سفید در بین موهاى مادرش شد. از مادرش پرسید: مامان! چرا بعضى از موهاى شما سفیده؟ مادرش گفت: هر وقت تو یک کار بد مىکنى و باعث ناراحتى من مىشوی، یکى از موهایم سفید مىشود. دختر کوچولو کمى فکر کرد و گفت: حالا فهمیدم چرا همه موهاى مامان بزرگ سفید شده! ...
زنگ تفریح!
زنگ تفریح!
نگرانی مادران، از عدم سلامت دوست فرزند، به دلیل انتشار خبری مبنی بر امکان توزیع مواد مخدر به صورت آدامس و شکلات وجود دارد!!! ...
زنگ تفریح!
بچه از باباش ميپرسه : بابا!... اصفهان دورتره يا كره ماه؟ باباهه ميگه: آخه پسر... تو از اينجا اصفهان رو ميبيني؟ !... ...
زنگ تفریح!
پدر داشت روزنامه می خواند پسر که حوصله اش سر رفته بود پیش پدرش رفت و گفت : پدر بیا بازی کنیم... پدر که بی حوصله بود قسمتی از روزنامه که عکس نقشه ی جهان بود ر و تکه تکه کرد و به پسرش داد و گفت: برو درستش کن پسر هم رفت و بعد از مدتی عکس را درست کرد و به پدرش داد. پدر دید پسرش نقشه جهان رو کاملاً درست جمع کرده!!! از او پرسید که نقشه جهان رو از کجا یاد گرفتی پسرم؟!... پسر گفت : کدوم نقشه؟ من فقط عکس اون آدم پشت صفحه رو درست کردم!... « به قولی وقتی آدمها درست بشن دنیا هم درست میشه » ...
زنگ تفریح!
بچه با خوشحالي به مامانش ميگه بالاخره اين پازل رو بعد از 3 سال حل كردم . مامانش ميگه: 3 سال زياد نيست؟ ميگه: نه! تازه رو جعبه اش نوشته 3 تا 5 سال! ...
زنگ تفریح!
پدر پسرش را میبره کوهنوردی بعد از اینکه میرسند به اون بالای کوه، باباهه به پسرش می گه: « بیا ببین از این بالا اون پایین چقدر زیباست...» پسره میگه: « بابا من که از اول گفتم همون پایین بمونیم و بالا نیاییم!» ...