قصه خاله پیرزن مهربون و اشکال هندسی
این قصه در واقع تغییر یافته ی قصه ی خاله پیرزنی هست که توی اون روز بارونی به حیوانات جا داد ،در واقع روشی برای یاد دادن اشکال هندسی هست، می تونیم برا یاد دادن رنگ ها هم با اعمال تغییراتی از اون استفاده کنیم... یکی بود یکی نبود، غیر از خدای خوب و مهربون هیشکی نبود... یه روز یه خاله پیرزن مهربون توی به روستای کوچیک، توی یه کلبه ی خیلی کوچیک زندگی می کرد . (یادآوری کنید همون پیرزنی که به حیوونها جا داد) یه روز که رفته بود توی حیاط خونه اش تا گلهاش رو آب بده، ناگهان توی باغچه چند تا شکل دید که لای بوته ها قایم شده بودند و می لرزیدند. با دیدن اون اشکال جا خورد و گفت: «اِوا ! ننه! شما دیگه چی هستید؟» اون اشکال...