تجربه ی موفق 20؛ خاله نقلی مهربون
در اثر یه بی احتیاطی انگشت دستم رو بریدم و میزبانِ چند تا بخیه ی ناقابل شدم. از همون لحظه ی اولی که دخترم من رو با دست پانسمان دید گفت : اینو در بیار!... اینکه قرار بود تا دو هفته ، بخیه هام آب نخورن و پانسمان باشه به کنار ، درگیریِ عوض کردن پانسمان هم به یک کنار، مشکل عمده از اونجایی شروع شد که دخترم اجازه نمیداد با اون دستم بهش دست بزنم، مثلا وقتی میخواستم پوشکش رو عوض کنم، دستم رو میکشید کنار و میگفت : «با این دست، نه». اولش خیلی کلافه شده بودم، ولی به پیشنهاد دوستی «ننه نقلی» و به قول دخترم «خاله نقلی» این مشکل و خیلی مشکل های دیگه رو با هم حل کرد. و این شد که کلا این پانسمان شده بود خیر...