تجربه ی موفق 16؛ جایزه ای برای خوردن سوپ
گاهی وقتها برای رسیدن به یه مقصد در رابطه با بچه ها ، یه فکرایی به ذهن مامانا میرسه که وقتی خودشون بعدا بهش فکر می کنن، خودشون هم به خلاقیتشون کلی افتخار می کنن. در ادامه ی مطلب یه تجربه ی موفق از یه مامان رو با هم می خونیم که همه می شناسیمشون. بریم بخونیم... راستش اونقدر طریقه ی نوشتنشون هم جذابه که عین متن رو براتون می نویسیم. به نقل از یک عدد مامان (مامان قند و عسل) : متین مریض شده سرماخوردگی شامل گوش درد و تب و حالت تهوّع! از سوپ خوردن خسته شده و دیگه نمیخواد بخوره امین هم که میگه عمرا اگه سوپ بخورم...اونم چی؟! سوپ شلغم! یک عدد مامان در حال فکر کردن به شیوه ی دکتر بالتازار یافتم! یه ...
قصه ی بهمن و اسباب بازی هاش
بهمن پسر خوبی بود ولی یه کم شیطون و بازیگوش بود و مراقب وسایلش نبود توی اتاقش یه کمد اسباب بازی داشت که همشون رو شکسته بود و خرابشون کرده بود . مامان بهمن همیشه میگفت که باید بیشتر مواظب وسایلت باشی ولی اون به حرف مامانش توجهی نمی کرد ... تولد بهمن مامان بابا یه آدم آهنی بهش کادو داده بودند بهمن خیلی اونو دوست داشت و خوشحال بود که حالا یه آدم آهنی داره . یه روز بهمن با دوستش سعید مشغول بازی با آدم آهنی بودند که یه دفعه باهم دعواشون شد بهمن این دست آدم رو می کشید و سعید اون یکی دستش رو که ناگهان دست آدم آهنی کنده شد. بهمن خیلی ناراحت شد ولی به مامانش چیزی نگفت چون میدونست اگه مامان بابا بفهمند...
زنگ امداد و نجات1؛ پریدن اجسام خارجی در گلو
تقریباً همه ما، استرس پریدن لقمه به گلو را احساس کرده ایم،حس وصف ناشدنی خفگی و بی قراری برای به دست آوردن ذره ای هوا. سپس سرفه ای که انگار ریه را مانند یک جوراب از این رو به آن رو می کند و بالاخره هم دمی عمیق که با خود، حیات دوباره را در کنار اشک شوق به فرد هدیه می کند... شاید کمی اغراق کرده باشم، ولی تمام این روندها تلاش سرسختانه بدن برای پرتاب کردن جسم خارجی و تسهیل دوباره تنفس را وصف می کنند. اما همیشه این تلاش موفقیت آمیز نیست و به کمکهایی قوی تر از بیرون نیازمند می باشد.در بزرگسالان، لقمه غذا بیش از هر چیز دیگر درگلو گیر می کند. (پس همیشه سر سفره آماده باشید.) اما در اطفال چنین محدودیتی وجود ندارد و عامل خفگی ممکن است هر جسمی...
پاسخ چیستان شماره 8
چیستان شماره 8
دست به کمر تپل مپل حرف میزند قل قل قل حالا جواب چیستان رو در محل رمز پست قبلی ( یا اینجا ) وارد کن... ...
تجربه ی ناموفق 5: مامان! من محمد رو دوست ندارم...
کیف کوچکشو انداخت گوشه ی اتاق .. بدون اینکه به مامانش سلام کنه توی اتاقش رفت ... مامان پرسید : پسر خوشکلم امروز چطوره ؟؟ توی مهد امروز چند تا دوست پیدا کرده ..؟ نگاهی عمیق به چشمان مادر انداخت و گفت : مامان من از محمد بدم میاد ، دیگه دوسش ندارم .. با تعجب پرسید: دوست جدیدته پسرم ..با هم دعوا کردید؟؟ جوابی که شنید شوکش کرد ! نه مامان ! محمدو میگم ، همون که بهم گفتی پیامبرمونه ، دیگه دوسش ندارم . آخه چرا پسرم ! مگه چی شده؟ امروز به بچه ها شکلات نداد ! مگه تو پیامبرو دیدی که بهت شکلات نداد؟؟ خب آره ، امروز توی مهد کودک اومده بود یه سری بزنه ، با یه عموی دیگه بود ...
چند نکته برای تربیت کودکان
همه والدين دوست دارند فرزنداني سالم تربيت كنند، فرزنداني كه در جامعه به عنوان يك فرد با ادب، مفيد، مستقل و سازنده شناخته شوند. اما آيا همه ميدانند كي و چگونه ميتوانند تربيت كودك خود را شروع كنند. تربيتي كه بتواند آنها را به اين خواسته بلند پروازانه شان برساند ! همه والدين دوست دارند فرزنداني سالم تربيت كنند، فرزنداني كه در جامعه به عنوان يك فرد با ادب، مفيد، مستقل و سازنده شناخته شوند. اما آيا همه ميدانند كي و چگونه ميتوانند تربيت كودك خود را شروع كنند. تربيتي كه بتواند آنها را به اين خواسته بلند پروازانه شان برساند ! مسلما چنين آرزوي بزرگي براي فرزندان نياز به تلاش فراوان دارد و با خواندن يكي دو كتاب ...
عرض تسلیت
دلم را به پنجره فولادت گره می زنم به امید نگاهی که شفابخش دردهایم شود یا علی ابن موسی الرضا... «شهادت امام علی ابن موسی الرضا علیه السلام رو تسلیت می گیم» آقا مجتبی آقاتهرانی می گفتند: «اگرخواستی صدقه بدهی، همینطوری صدقه نده؛ زرنگ باش، حواست جمع باشد، صدقه را از طرف امام رضا علیهالسلام برای سلامتی آقا امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف بده. برای دو معصوم است، دو معصومی که خدا آنها را دوست دارد. ممکن نیست که خداوند این صدقه را رد کند. تو هم اینجا واسطهگری ات را میکنی. تو واسطه ای و همین حق واسطه گری است که اجازه می&zw...
چگونه با غم عزیزان از دست رفته کنار بیایم؟...
«انشاءالله غم آخرتان باشد»، «گریه نکن عزیزم، صبر داشته باش» و جملاتی مثل این.. . تو نشستهای، دیگران اطراف ات جمع شدهاند و همین جملات را می گویند. فقط سرت را تکان میدهی که بی ادبی نکرده باشی ولی ته دلت می خواد همه آنان ساکت شوند و تنهایت بگذارند تا باز از خودت بپرسی چرا؟... چرا تو را تنها گذاشت و رفت؟ چرا رخت سیاه به تنات نشاند؟... (این مطلب به درخواست «یک عدد مامان» عزیز در مدرسه قرار داده شد) سوگواری یک تجربه استرس زا ولی شایع است. ما به دنبال هر فقدانی سوگواری می کنیم اما این مساله بعد از دست دادن یک عزیز بسیار مهم تر است. ...
نویسنده :
یه مامان
17:18