مدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــامدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

مــدرســـه ی مــامــان هـا

اینجا برای تربیت فرزندانمان همگی هم معلم هستیم هم شاگرد!

زنگ بازی؛ ماشین تولید صداهای مختلف

  البته این ماجرا برای چند سال پیشه که هنوز کوچولومون نیومده بود و بعنوان یه خاله ای که سرش خلوته محسوب میشدم. کافی بود یه مهمونی ای ، گردشی و یا مناسبتی بشه که دور هم جمع بشیم، ماشاءالله از نظر تعداد بچه های قد و نیم قد هم، که خانواده ی خودم و همسرم کم نداریم   ؛ همه دور من جمع می شدند و صدای خاله خاله بود که می رفت هوا و هرکسی یه چیزی می گفت و همه توقع داشتند بهشون گوش بدم. یه لحظه تصور کنید و خودتون رو جای من بذارید... یه روز که اصلا حالم خوب نبود و حال و حوصله نداشتم به این فکر افتادم که خودشون رو به سمت یه بازی سوق بدم و خودم رو کنار بکشم، اون روز بود که فقط طعم مهمونی رو چشیدم. جاتون خالی... ...
5 مرداد 1392

شوق وصال؛ قسمت هشتم

ابن ملجم به سوى كوفه پيش مى تازد، او راه زيادى تا كوفه ندارد، او مى آيد تا به كام خود برسد، او سكّه هاى طلاى زيادى همراه خود آورده است تا مهريّه قُطام را بدهد و به عهد خود وفا كند ... نزديك ظهر او به كوفه مى رسد، او مى داند كه الان وقت مناسبى براى رفتن به خانه قُطام نيست. او بايد تا شب صبر كند. او با خود مى گويد كه خوب است به مسجد كوفه بروم و كمى استراحت كنم . او به سوى مسجد مى آيد و وارد مسجد مى شود. اتّفاقاً على(ع) با چند نفر از ياران خود كنار در مسجد نشسته است. ابن ملجم سلام نمى كند، راه خود را مى گيرد و به سوى بالاى مسجد مى رود . همه تعجّب مى كنند، اين همان كسى است كه وقتى اوّلين بار به كوفه آمد اين گونه به على(ع) ...
4 مرداد 1392