مدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــامدرســـــــــه ی مامان هــــــــــــــــــــــا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

مــدرســـه ی مــامــان هـا

اینجا برای تربیت فرزندانمان همگی هم معلم هستیم هم شاگرد!

آموزش مهارت قصه گویی؛ گام دوازهم

  یعنی هرچی می بینه ها، میگه براش با همون یه قصه بگم. قضیه ی همون قربون چشای بادومیت بشم که هوس بادوم میکنه. این اِشکال از بچه نیست ها، این مهارتیه که باید ما بعنوان مادر داشته باشیم. می دونید که مادری شغلیه که همه ی شغل ها رو تو خودش داره، برا اینکه بهترین مادر باشی، باید بهترین آشپز باشی، بهترین قصه گو باشی و بهترین از هر چی که در رابطه با انسان هست باشی... بریم این قسمت از قصه گویی رو با هم مرور کنیم و به هم کمک کنیم تو قسمت بهترین قصه گو شدن...  هنگام قصه گویی می توانید از وسیله های مختلفی استفاده کنید. عروسک ها برای این کار بسیار مناسب هستند. هر نوع عروسکی که کودک دارد بیاورید. عروسک های پارچه ای، نخی، کاموایی...
14 مرداد 1392

ساخت لوستر

در مورد لامپ های کم مصرف شنیده بودم که استفاده ازشون مضره، وقتی با دکترش در میون گذاشتیم گفت که اگه داخل حباب باشه مشکلی پیش نمیاد. این هم یه لوستر که با وسایل دور ریختنی درست میشه و هم جلوی ضررهای لامپ رو می گیره و هم قشنگه و هم خلاقیت کودکمون -و هم البته خودمون رو- بالا می بره. بریم ببینیم... بدون شرحه، از رو تصاویر ببینید چقدر راحته... این هم یه نمونه لوستر که برا اتاق دخملم درست کردم و وقتی روشن میشه روی سقف رنگ های مختلف رو میشه دید: ...
13 مرداد 1392

تجربه ی موفق 11؛ بهترین روش برای به کارگیریِ دانسته هامون

   در واقع این خاطره در رابطه با مادربزرگی موفق هست که با دید بازِ خودش نکته ای که به نظر کوچیک میرسه رو دیده و با زیرکی اون رو اصلاح کرده. با هم بخونیم... عزیز 1  خیلی ریزبینه و با دقت به اتفاقات اطرافش نگاه می کنه. چند وقت پیش خونشون بودیم و دخترخاله های کوچیکم 2  در حال بازی کردن بودند . یهو پای سها به صندلی خورد و افتاد زمین و کلی گریه کرد. هدیه که این صحنه رو دید برای التیام دادن به اون شروع کرد به زدن صندلی و گفت چرا پای سهای ما رو درد آوردی!!! بعد از این حرکت من به حالت سوپرمن پریدم وسط ماجرا و گفتم : «اصلا درست نیست که اتفاقی که در اثر بی توجهیِ خودش بوده رو بندازی تقصیر صندلی ای که بی جونه&...
12 مرداد 1392

اهمیت مطالعه رشد و تکامل درک دینی؛ پله ی ششم

کلاس سوم بودم... معلممون خانمی مهربان و در عین حال سخت گیر بود. یه روز چند نفر رو صدا زد که تکلیفاشون رو ببینه، هیچ کدوم آمادگی نداشتند و تکالیفشون رو انجام نداده بودن. خانم معلم هم با جذبه ای که شاگرد زرنگ های کلاس هم از اون میترسیدند گفت : «بله دیگه، شیطون میاد تو جلدتون به شما میگه که برید دنبال بازی و نمیخواد درس بخونید، اون وقت میاد اینجا و به من میگه کدوم یکی از این بچه ها به حرفش گوش کردند و تکلیفشون رو ننوشتند و من هم همون رو صدا می کنم». من: «خب چرا شما به حرف شیطون گوش میدین، اگه نباید به حرف شیطون گوش داد.» یادم نمیاد چی در جواب شنیدم ولی اینو خوب یادمه که هیچ وقت این حرفش باورم...
8 مرداد 1392

شوق وصال؛ قسمت یازدهم (آخرین قسمت)

  برخيز مولاى من!... امشب، شبِ جمعه است، شب بيست و يكم رمضان و شب قدر   مسجد كوفه و محراب آن منتظر توست، نخلستان ها ديشب صداى غربت تو را نشنيده اند، چاه هم، منتظر شنيدن بغض هاى نشكفته توست...  برخيز! برخيز مولاى من!... يتيمان كوفه گرسنه اند، آنها چشم انتظار تو هستند، مگر تو پدر آنها نبودى؟ مگر تو با آنان بازى نمى كردى و آنان را روى شانه خود نمى نشاندى؟... برخيز! مى دانم كه دلتنگ ديدار فاطمه(س) هستى، مى دانم... امّا زود است كه از سرِ  ما سايه برگيرى و پرواز كنى. زود است كه بشريّت را براى هميشه در حسرت عدالت باقى گذارى. تو شيفته خانه دوست شده اى ولى هنوز بشر در ابتداى راه معرفت، سر...
7 مرداد 1392

چیستان شماره 2

پوست تنم،راه راه              تو جنگلم گاه گاه شاید بگی خرم من           ازخر قشنگترم من تند و سریع میدوم             سوی چمن میروم      حالا بگو چی هستم ؟  حالا جواب چیستان رو در محل رمز پست قبلی (و یا اینجا)   وارد کن... ...
7 مرداد 1392

50 روش علاقه مند كردن فرزند به مطالعه؛ قسمت یازدهم

  یادمه سال ها پیش وقتی خیلی بچه بود علاقه ی خاصی داشت که برامون داستان و لطیفه تعریف کنه...   تقریبا همه ی لطیفه هاش هم کپی برداری از داستان یا لطیفه ای بود که خودمون چند دقیقه قبلش تعریف کرده بودیم فقط یه کم آخرش رو تغییر می داد و می زد به نام خودش!... اون روزا از این حرکتش زیاد استقبال نمی کردیم اما امروز فهمیدم که باید تشویقش هم می کردیم که برامون داستان تعریف کنه تا یه کم این استعدادش شکوفا بشه! بیچاره داداشم... 37- از بچه ها بخواهيد پس از شنيدن داستان آن را دوباره تعريف كنند تعريف كردن يكى از مهارت هاى مهم تفكر انتقادى است . ممكن است ساده به نظر برسد ولى واقعا پيچيده است . كودكى كه مى خواهد ...
7 مرداد 1392

شوق وصال؛ قسمت دهم

حسن(ع) خدا را شكر مى كند كه ابن ملجم دستگير شده است. او بار  ديگر پدر را صدا مى زند، على(ع) چشمان خود را باز مى كند، نگاهش به ابن ملجم مى افتد با صدايى ضعيف به او مى گويد: آيا من براى تو رهبرِ بدى بودم كه تو اين گونه پاسخ مرا دادى؟ بعد رو به حسن(ع) مى كند و مى گويد: ــ حسن جان! ابن ملجم اسير توست، با اسير خود مهربان باش و در حقِّ او نيكويى كن! ــ پدر جان! اين مرد شما را به اين روز انداخته است، آن وقت شما از من مى خواهيد كه با او مهربان باشم؟ ــ پسرم! ما از خاندانى هستيم كه بدى را جز با خوبى پاسخ نمى دهيم. تو را به حقّى كه بر گردن تو دارم، قسم مى دهم مبادا بگذارى او گرسنه بماند، مبادا زنجير به دست و پاى او ببنديد.  ابن ملج...
7 مرداد 1392

چگونه به فرزندانمان کمک کنیم تا دیدی مثبت نسبت به زندگی داشته باشند؟

  یادمه بچه که بودم دوستام برا کلاس نقاشی انواع کتاب های نقاشی می آوردن و از روی اونا نقاشی های قشنگ قشنگ می کشیدن. من هم با خلاقیت خودم نقاشی می کشیدم؛ اما هیچ وقت نقاشیهام به قشنگیِ نقاشیهای اونا نبود.     به مامانم می گفتم که از اون کتابا برا منم بخره، ولی مامانم می گفت: «تو خیلی خوب می تونی نقاشی بکشی، نقاشیِ تو مال خودته، فکر خودته؛ من خیلی خوشحالم که دخترم فکر خودشو به این قشنگی می کشه»  احساس غروری که از اون حرف به من دست میداد نگفتنیه... چون مامانم می گفت همینکه فکر و خلاقیت خودت رو می کشی ارزشش خیلی بیشتره، سعی می کردم که برا هر نقاشیم فکر کنم و خوب از آب درش بیارم. ممن...
6 مرداد 1392

شوق وصال؛ قسمت نهم

 امشب، شبِ چهارشنبه، شب نوزدهم ماه رمضان است و شب قدر...  شبى كه درهاى آسمان به روى همه باز است و خدا گناه گنهكاران را مى بخشد. يادم رفت بگويم كه امشب، شب هفتم بهمن ماه است، شب هاى طولانى زمستان، بهترين فرصت براى عبادت است. در اين ايّام، عدّه اى از مردم در مسجد اعتكاف كرده اند. در ميان آنان، ابن ملجم و دوست او؛ شبيب به چشم مى خورند، آنها اعتكاف را بهانه كرده اند تا بتوانند سه روز به راحتى در مسجد بمانند و به دنبال فرصت مناسب باشند. اكنون على(ع) به سوى خانه اُم كُلثوم مى رود، هر شب على(ع)، مهمان يكى از فرزندانش است، امشب هم نوبت اُم كُلثوم است. او براى پدر سفره افطارى انداخته است. اُم كُلثوم پشت درِ خانه ايستاده است، او منت...
5 مرداد 1392