شوق وصال؛ قسمت چهارم
مرادی همان طور که سوار بر اسب است وارد کوچه ای می شود، اما ای کاش او هرگز وارد این کوچه نمی شد. او نمی داند که این کوچه مسیر تاریخ را عوض خواهد کرد. خدای من! چه دختر زیبایی!... این صدای مرادی است که در کوچه های کوفه به گوش می رسد: ای مردم! امام و مولای ما در این جنگ پیروز شد و خوارج به سزای کردار زشت خود رسیدند. شادی کنید و جشن بگیرید! مردم کوفه از خانه های خود بیرون می آیند، مرادی را می بینند که سوار بر اسب در کوچه ها می چرخد. ساعتی می گذرد، دیگر صدای مرادی گرفته است، او تمام این مدت فریاد زده و اکنون تشنه شده است، کاش کسی ظرف آبی به او می داد! او با خود فکر می کند که خوب است برای استراحت به خانه یکی ا...