زنگ تفریح!
کودکی به مامانش گفت، من واسه تولدم دوچرخه می خوام. او پسر خیلی شیطونی بود و همیشه اذیت می کرد. مامانش بهش گفت آیا حقت هست که این دوچرخه رو واسه تولدت بگیریم؟ بابی گفت ... کودکی به مامانش گفت، من واسه تولدم دوچرخه می خوام. او پسر خیلی شیطونی بود و همیشه اذیت می کرد. مامانش بهش گفت آیا حقت هست که این دوچرخه رو برات بگیریم واسه تولدت؟ بابی گفت، آره. مامانش بهش گفت، برو تو اتاق خودت و یه نامه برای خدا بنویس و ازش بخواه به خاطر کارای خوبی که انجام دادی بهت یه دوچرخه بده . نامه شماره یک سلام خدای عزیز اسم من بابی هست. من یک پسر خیلی خوبی بودم و حالا ازت می خوام که یه دوچرخه...